چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۷
درباره ما و قوه قضائیه جمهوری اسلامی

یک: به شدت معتقدم در همه جریان های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بچه های جبهه انقلاب باید در خط مقدم مطالبه حضور داشته باشند و خواسته های به حق مردم را در بخش های مختلف حاکمیت پیگیری کنند.

دو: برای اینکه یک نظام دموکراتیک برپا شده مبتنی بر اصل تفکیک قوا را تخریب و به مرحله براندازی نزدیک کنید، بیش از همه باید توانتان را بر تخریب قوه قضائیه آن متمرکز سازید. به این ترتیب ضمن خدشه دار کردن اصل عدالت در این ساختار حاکمیتی، نقطه امید مردم را هم از بین می برید و خیلی راحت می توانید به هدفتان برسید. این یک اصل اثبات شده است.

سه: در ماجرای دکتر حسن عباسی و صدور حکم زندان برای ایشان به جرم توهین به رئیس جمهور بنده هم مثل خیلی از دوستان مخالف این حکم هستم و عمیقا معتقدم توهین های حسن روحانی و اطرافیانش به منتقدان به مراتب زننده تر و بیشتر بوده و باید رسیدگی شود.

چهار: این روزها رصد نحوه عمل جریان های معاند جمهوری اسلامی به خوبی نشان می دهد که همه توان بدخواهان ملت برای خدشه به نظام پای کار آمده و این موضوع پیش از هر چیز نشانگر قدرت، اثرگذاری و جایگاه مهم نظام در عرصه بین المللی است. اما در این بین به طور مشهودی قوه قضائیه مورد هجمه واقع شده و با نگاهی به بند دوم یادداشت متوجه می شویم که ریشه این موضوع کجاست. در همین شرایط قوه قضائیه هم مثل خیلی از بخش های نظام دارای ایراداتی است که از قضا تاثیر به سزایی در ایجاد نارضایتی مردمی ایفا می کند و بر اساس اصل اول همین یادداشت جبهه انقلاب باید مطالبه گر رفع این مسائل باشد. با این تضاد چه باید کرد؟

پنج: متاسفانه خیلی ها وقتی وارد میدان مطالبه می شوند، ژست منتقد محض به خود می گیرند و هر نقطه ضعفی در گوشه و کنار را برجسته و در بوق و کرنا می کنند. در حالی که مطالبه گری واقعی به ویژه با نگاه اصلاح گری و انقلابی دو مرحله دارد؛ طرح نقاط ضعف در راستای اصلاح و تمجید از نقاط قوت. در این فرایند ما معمولا مرحله دوم را فراموش می کنیم و در موضوع حساسی مثل قوه قضائیه رسما در پازل دشمن قرار می گیریم و با تخریب یکی از ارکان مهم نظام، بستر پیشرفت نقشه های معاندان را فراهم می کنیم. بماند که خیلی از مسائل مطرح درباره قوه قضائیه اساسا ریشه در دیگر بخش های حاکمیت دارد و این قوه مسئول مستقیم آن نیست.

شش: راهکار این است؛ نقاط قوت را ببینیم و از تلاش های ارزشمند صورت گرفته در زمینه های مبارزه با مفاسد اقتصادی، محاکمه دانه درشت ها، برخورد با عوامل فساد و ... تمجید کنیم و در عین حال در مسئله ای مانند موضوع دکتر عباسی و بسیاری مسائل دیگر که شمول اجتماعی بیشتری هم دارد، پرچم مطالبه را بلند کنیم و به نقد عوامل مخرب بپردازیم.

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 11:46 | | لينک به اين مطلب
پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶
افق های پیش روی جبهه انقلاب(1)

گفتمان سازی فراتر از شعار

انتخابات اردیبهشت ماه سال 1396 هرچند با شکست ظاهری جبهه انقلاب اسلامی به پایان رسید، اما ظرفیت های عظیمی را در این جریان ایجاد و همگرا ساخت که می تواند نوید بخش آینده ای روشن و موفق برای بدنه مردمی پایبند به ارزش های امام راحل و مقام معظم رهبری باشد؛ به شرط آنکه اصلاحاتی ساختاری، محتوایی و عملکردی در این جریان اصیل و توانمند به وجود آید و کاستی های موجود را برطرف سازد.

در مجموعه یادداشت هایی تحت عنوان «افق های پیش روی جبهه انقلاب» ضمن نگاهی به شرایط آینده جبهه انقلاب اسلامی، ملزومات حرکت رو به پیشرفت این جریان را مرور می کنیم.

مسئله اول؛ گفتمان

نهضت اسلامی مردم ایران از بدو شکل گیری در سال 1342 همواره شعارهای کلیدی و روشنی را به عنوان خط مشی و راهبرد خود مطرح ساخته و توانسته جریان عظیمی از مردم ایران اسلامی و به تبع آن جهان اسلام را با خود همراه سازد. شعارهایی که سال 57 در سه عبارت محوری «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» خلاصه شد و نهضت مردم مسلمان ایران را به رهبری خمینی(ره) کبیر به ثمر نشاند.

امروز اما جبهه انقلاب پس از گذشت 4 دهه از عمر انقلاب اسلامی با مسائلی جدید رو به روست و موظف است این مسائل را با آرمان های اصیل انقلاب اسلامی تطبیق داده و در قالب گفتمانی متقن، اجرایی و قابل فهم برای عامه مردم عرضه کند.

مسائلی هم چون اقتصاد مقاومتی، مدیریت جهادی، فرهنگ انقلابی، حمایت از مستضعفین، عزت، حکمت و مصلحت در سیاست خارجی و ... تا کنون در قالب شعارهایی از سوی عناصر جریان انقلاب در گوشه و کنار مطرح شده، اما همه آن ها نیاز به تفسیر دقیق، سند سازی و تبیین عمومی دارد و تنها در این صورت می تواند به مولفه هایی قابل فهم و پذیرش برای عامه مردم تبدیل شود.

از سوی دیگر نسبت جبهه انقلاب با مسائلی هم چون هنر، آزادی، ابزارهای نوین رسانه ای، حقوق بشر و ... باید به گونه ای دقیق تبیین و تفسیر شود تا نه تنها هواداران این جریان به منظومه منسجمی از گفتمان قابل دفاع دست یابند که طیف خاکستری جامعه نیز باور کنند با جریانی دارای برنامه و نظر در حوزه های مختلف مواجه هستند.

آنچه تا کنون در حوزه گفتمان سازی از جبهه انقلاب شاهد بوده ایم، بیشتر معطوف به طرح شعارها و بیان نکاتی پراکنده بوده، در صورتی که نیاز امروز تعریف دقیق نظرات کلان و انسجام بخشی به آن هاست.

ظرفیت های انسانی ارزشمند در جریان انقلابی حضور دارند که در صورت تقسیم وظایف و ساختار سازی مناسب می توانند این مسیر را پیگیری کنند و به نتیجه برسانند.

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 10:2 | | لينک به اين مطلب
پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۱
... و میرزایی هم چنان در غربت خود باقیست

توی سفر راهیان نور اردیبهشت امسال با حاج ماشالله آخوندی دوست صمیمی شهید میرزایی درباره میرزایی صحبت می کردیم.گفتم به نظرم میرزایی یکی از گنج های کشف نشده دفاع مقدسه و شاید یه جورایی خدا نگهش داشته برای امروز.گفتم به نظرم میرزایی یه الگو و نماد خیلی خوب از شهدا برای نسل امروزه.حاج ماشالله حرفامو تایید کرد و گفت : میرزایی توی جنگم همین طوری بود.همیشه وقتایی وارد عرصه میشد که ورق رو بر می گردوند و یه اتفاق رو رقم می زد.

گفتم چرا به نظرتون توی این همه سال غریب مونده.گفت : نمی دونم.اما شاید به این خاطره که خودش میخواد.می گفت چند بار قصد داشتن براش یادواره و مراسم ویژه بگیرن اما هر بار به دلیلی برنامه ها به هم خورده.

حالا امسال من از چند وقت قبل نیت کرده بودم که یادم بمونه ۲۹ مهر - روز سالگرد شهید مهدی میرزایی - براش مطلب بنویسم توی روزنامه.اما انگار این بار هم خودش نخواست.کلی کار و مطالب مختلف و به ویژه برنامه های متعدد یادواره شهدای وحدت باعث شد که این بار هم میرزایی توی غربت خودش بمونه ...

مزار شهیدان مهدی و رضا میرزایی در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) مشهد

مزار شهیدان مهدی و رضا میرزایی در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) مشهد

 

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 0:5 | | لينک به اين مطلب
چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۱
صرفا جهت دکی!
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه دوستان و مخاطبان محترمی که چون ما نبودیم آن ها بودند اما گویا با گذر زمان چون ما نیامدیم آن ها هم نماندند.

الان احساس یک کتری رو دارم که آب داخلش به دمای ۲۰۰ درجه رسیده و درشم با یه بسط محکم قفل شده.

خیلی سریع برای جلوگیری از تحلیل های منحرفانه اعلام می کنم که منظور از جمله فوق آن است که بنده هم اکنون سرشار از حرف های در گلو مانده هستم که همی موجبات انفجار وجود ذی جودمان را فراهم می کند.

علی ایحال اومدم که خدمت همه دوستان دکی کنم و بگم که بعد از ماه ها تلاش بی وقفه و فعالیت شبانه روزی ما رفتیم/آمدیم در خانه خودمان مستقر شدیم.لذا ان شالله از این به بعد زمان برای سر زدن به این خونه و درد سر ساختن برای دوستان هم بیشتر خواهد بود.

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 15:15 | | لينک به اين مطلب
دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
آن ها مي روند و من مي مانم

در دنياي افکار خودم غرق هستم و بدون توجه به اطراف به آهستگي راهم را ادامه مي دهم که ناگهان صدايش رشته همه افکارم را پاره مي کند.

زن (که از نوع پوشش و ادبياتش مي شود فهميد انسان آبرومند و باايماني است)، جلوي در بقالي محل ايستاده است که ناگهان صدايش همه چيز را از يادم مي برد:«مرد! سيب زميني و پياز رو ولش کن... بيا بريم يه کم ميوه بخريم... چند ماهه که ميوه نخورديم...»

در حالي که تمام موهاي بدنم سيخ شده ناخودآگاه نگاهم به دنبال مخاطب کلامش مي رود و پس از چند گردش کوتاه مرد حدود ۵۰ ساله را مي بينم که از فروشگاه به سمت همسرش در حال حرکت است. وقتي که کمي به زن نزديک مي شود با نوايي که نمي دانم شرمندگي را بايد در آن جست وجوکرد يا بغض را، مي گويد: «بيا بريم. پولم به سيب زميني هم نمي رسه...»

و مي روند... و من مي مانم.

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 11:47 | | لينک به اين مطلب
یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
وقتي خبرنگار فقط بايد بشنود

امروز فقط خواستم شنونده باشم؛ شنونده حرف هايي که شايد خيلي از ما، خيلي اوقات آن ها را شنيده ايم، اما درکش نکرده ايم و به راحتي هر چه تمام تر از کنارش گذشته ايم.

امروز خبرنگاري را کنار گذاشتم، تمام سوال هايم را فراموش کردم و رفتم تا بشنوم آن چه را که سال ها در دل هايشان نواي درد را سودا مي کرد و اگر هم زباني براي گفتنش پيدا مي شد، گوشي نبود که شنونده باشد. امروز وقتي ديدم که يکي از اسطوره هاي سرزمينم بعد از ۲۷ سال هم نشيني با يک تخت چطور دردمندانه از روزگار گلايه مي کند و دل از من و امثال من بريده است، جگرم آتش گرفت. امروز وقتي ديدم يک رستم عصر حاضر اين آب و خاک، در چشمانم نگاه مي کند و بارش اشک گونه هايش را تر مي کند، زبانم بي تاب حرف زدن شد و امروز وقتي «حرف هاي دلشان» را شنيدم، تازه فهميدم چقدر غفلت آلود شده دلم و چقدر دنيايمان در تلاطم رنگ ها بي روح شده است. فرا رسيدن روز جانباز اين بار هم مناسبتي شد تا يادي از «همواره شهيدان» اين سرزمين کنيم و به سراغ آن هايي برويم که «درد» همدم روز و شبشان است. اما اين بار وقتي به آسايشگاه جانبازان امام خميني(ره) رفتم، ديگر از هيچ کس سوالي نپرسيدم و تنها به همه گفتم: «امروز آمده ايم حرف دلتان را بشنويم.»

هرچه گفتيم و نگفتيم ...

جانباز عليزاده را خيلي ها مي شناسند. همان بزرگ مردي که حالا سال هاست به واسطه ضايعه قطع نخاع گردن روي بستر روزگار مي گذراند. وقتي به آسايشگاه مي رسم و او را مي بينم که در گوشه اي با خود خلوت کرده و مشغول تماشاي تلويزيون است، به ذهنم مي رسد که به سراغش بروم. کنار تختش هنوز هم چفيه سياه را به همراه دارد و شايد به واسطه تماشاي آن ياد آن سال ها را در دلش زنده مي کند. وقتي که از او مي خواهم حرف هاي دلش را برايم بازگو کند، تنها با يک جمله جوابم را مي دهد؛ جمله اي که خدا کند خوب درکش کنيم ...؟! «هرچه گفتيم و نگفتيم کسي به دادمان نرسيد و حالا هم ديگر اميدي به گفتن ندارم!»

يک جانباز و مردم و مسئولان

گفت وگويمان با آقاي عليزاده دقايقي به طول مي انجامد. اما در نهايت هم حاضر نمي شود حرفي بزند و شايد همين سکوت را بايد تمام حرف هاي او دانست!

بعد از او به سراغ بزرگ مرد ديگري مي روم که روي تخت مقابل نشسته و با ۲ نفر ديگر از جانبازان در حال گفت وگو است.

نامش «سيدمحمد موسوي» است و از گفته هايش متوجه مي شوم که اکنون ۲۷ سال از زمان قطع نخاع کمرش مي گذرد. ۲ برادر شهيد و آزاده هم دارد و خودش هم ۵ سال در مناطق عملياتي دفاع مقدس سلحشوري کرده است. حرف هايش را اين طور شروع مي کند: «ما وظيفه مان را تا جايي که در توانمان بود انجام داديم. امروز هم توقع مادي از کسي نداريم. اما انتظارهايي هم از مردم و مسئولان داريم...

ما که امروز اين جا در بستر افتاده ايم مثل تمام مردم اين شهر انسان هستيم، دلمان مي خواهد مسئولان حداقل بيايند حرف دل ما را بشنوند و به مشکلات ما رسيدگي کنند. درباره مردم هم بايد بگويم که متاسفانه آگاهي جامعه نسبت به جانبازان خيلي کم است. رسانه هاي ما در اين زمينه کم کاري کرده اند. مردم، جانباز را نمي شناسند. نمي دانند چه دردهايي مي کشد و چگونه روزگار مي گذراند. ما به هيچ عنوان پشيمان و ناراحت نيستيم. اما انتظار داريم که هر کس به نوبه خود به ما هم فکر کند و اگر وظيفه اي احساس کرد عامل باشد.»

بعد هم کمي به مشکلاتش اشاره مي کند. از سختي هاي بالا رفتن از ۲ پله مي گويد و عبور از يک جدول کوچک و مردمي که گاهي حتي در حد گرفتن ويلچر حاضر به کمک کردن نيستند. از مشکلات خانواده اش براي رسيدگي به او مي گويد، از اين که هر روز دختر ۶ ساله اش از او مي خواهد با هم به شهربازي بروند و پدر نمي تواند. اما بعد از گفتن همه اين ها، اين طور مي گويد: «ما همه اين دردها را تحمل مي کنيم، ولي از مردم، مسئولان و حتي بعضي همرزمانمان انتظار داريم که بيايند و حداقل احوالپرس ما باشند. باور کنيد وقتي بچه هاي ۶-۵ساله مي آيند و اين جا براي ما قرآن مي خوانند تا ۵ روز انرژي مي گيريم و خدا را شکر مي کنيم که اگر ما دردمند شديم، جامعه اين طور نشد. اين ها را که مي بينيم حاضريم ۱۰۰ بار ديگر هم سالم شويم و دوباره به جانبازي برسيم. اما از طرف ديگر خيلي وقت ها پرده هاي پشت پنجره ها را مي کشيم تا حال و روز عده اي از مردم را که عابرپارک هستند نبينيم!»

حرف هايمان ديگر تمام شده است!

حجت الاسلام کاشف الحسيني يکي ديگر از جانبازان آسايشگاه امام خميني(ره) است که من امروز شنونده حرف هايش مي شوم. گفته هاي او هم شباهت زيادي به حرف هاي موسوي دارد: «ما حرف هايمان ديگر تمام شده است. امروز ما حرف نداريم، توقع داريم، از خودمان و ديگران، از مسئولان انتظار داريم سعي کنند از اين راه عشق و شهادت که براي اين نسل گشوده شد، عقب نيفتند و سرمايه هايشان را به پست و مقام و امکانات نفروشند. از خودمان هم انتظار داريم راهي را انتخاب کنيم که رضايت رهبر انقلاب در پيمودن آن باشد. ما امروز به يقين رسيده ايم که خيلي از حرف ها دروغ است و تنها حرف هاي قابل باور سخنان امام خميني(ره) و رهبر انقلاب است.»

افسوس مي خوريم...

«حسين اعظمي» جانباز ديگري است که امروز شنونده درددل هايش مي شوم. او برخي از سختي هاي روزگار و دردهاي جسمي را مرور مي کند، اما از يک افسوس سخن مي گويد: «هر روز افسوس مي خورم که چرا شهيد نشدم. هر روز که از عمرمان مي گذرد زندگي سخت تر مي شود، اما در ميان همه اين دردها و زجرهاي روزگار، دردناک ترين نکته براي ما اين است که چرا مانديم...»

فقط يک جمله

بعد از جانباز اعظمي به سراغ يکي ديگر از جانبازان آسايشگاه مي روم که در کنار درياچه پارک، در حاشيه آسايشگاه روي ويلچرش نشسته و مشغول نوشيدن چاي است.«تاجيک» هم مثل جانباز عليزاده تمام حرف هاي دلش را در يک جمله خلاصه مي کند و مي گويد: «اميدواريم خداوند مسئولان ما را از خواب بيدار کند تا آن چه را مي گويند عمل کنند و فرداي قيامت بتوانند پاسخ گو باشند.»

توپ هاي جنگ و توپ هاي فوتبال

مي خواهم از آسايشگاه خارج شوم که يکي از جانبازان به دنبالم مي آيد و مي خواهد دقايقي را هم شنونده حرف هاي او باشم.

نامش «حميدرضا مداح» است و حالا ۳۰ سال مي شود که ويلچرنشين شده است. حرف هايش را با يک مقايسه شروع مي کند: «نمي دانم اين ها را به عنوان درد بگويم يا تذکري براي مردم. امروز بعد از گذشت ۲۰ سال از پايان دفاع مقدس برخي از ارزش ها در حال فراموشي است؛ همچنين بچه هايي که نماد استقامت و پايداري در اين مرز و بوم هستند. اين ها در دوران جنگ با گوشت و پوست و استخوان مقابل توپ ايستادند، اما بعضي اوقات از کمترين امکانات لازم محروم هستند. در نقطه مقابل افرادي هم هستند که در زمين فوتبال مقابل توپ مي ايستند و وقتي جايگاه و ارزششان را مقايسه مي کنيم بسيار با گروه اول متفاوت است.»

... و اشک هاي جانباز

با هم خيلي حرف مي زنيم. از مشکلات متعدد جانبازان در زمينه هاي مختلف برايم مي گويد. اما حرف هايش وقتي به اوج مي رسد که مي گويد: باز هم شرايط ما خوب است. وقتي به حال و روز امثال جانباز عليزاده، جانبازان شيميايي و اعصاب و روان فکر مي کنم تازه مي فهمم مشکلات يعني چه...»به اين جا که مي رسد بغض گلويش مي شکند و گونه هايش ترانه سراي غزل اشک مي شوند. با صدايي همراه با سوز و اشک حرف هايش را ادامه مي دهد: «اين بچه ها با شرايط ويژه اي که دارند در يک بيمارستان بستري هستند و هيچ کس نمي داند چه مي کشند. گاهي اوقات وقتي هم که حرف مي زنند عده اي مي گويند، شما با خدا معامله کرده ايد. اين درست اما حالا که با خدا معامله کرده اند حق حيات ندارند؟! خانواده هايشان نبايد آرامش داشته باشند؟ خيلي ها مي آيند اين جا ظاهر را مي بينند و مي روند! اما از مشکلات جانبازان هيچ چيز نمي دانند...»

آسايشگاه جانبازان پزشک عمومي ندارد

يکي از نکاتي که در ميان گفت وگو با جانبازان متوجه آن مي شوم و برايم بسيار عجيب به نظر مي آيد اين است که از چند ماه قبل تا کنون آسايشگاه جانبازان امام خميني(ره) پزشک عمومي ندارد.به اين ترتيب اگر مشکلي براي جانبازان بستري در اين مرکز «درماني» و «توان بخشي» به وجود بيايد، بايد آن ها را با آمبولانس به بيمارستان ديگري منتقل کنند. البته گفته مي شود پزشک متخصص در برخي روزها به آسايشگاه مي آيد، اما پزشک عمومي که تا چند ماه قبل در آسايشگاه به طور دائم حضور داشته است، ديگر در اين آسايشگاه حضور ندارد.

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 22:29 | | لينک به اين مطلب
شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
فـــــــــــــریــــــــــــــاد ولایت مداری

واقعا بعضی اوقات انسان با تمام وجود مات و مبهوت می ماند که به قول معروف دم خروس را با ور کند یا قسم حضرت عباس را ! آقایان از یک طرف داد که چه عرض کنم فریاد ولایت مداری دارند و از طرف دیگر تنها چیزی که در رفتارشان دیده نمی شود تبعیت از فرمایشات آقاست !

با نگاهی کمی بد بینانه می شود گفت که متاسفانه خود خواهی و منفعت طلبی های عده ای به آنجا رسیده که برای رسیدن به اغراض سیاسی خودشان حاضرند آقا را هم وسیله قرار دهند !

حالا دیگر برای همه ما امر مشتبه است که در شرایط موجود کشور تاکید ویژه آقا بر حفظ وحدت و جلوگیری از تخریب عناصر نظام در هر پست و شرایطی است. از طرفی هم اگر از هر کسی بپرسی نظر شما درباره تخریب و تهمت و افترا چیست به زرس قاطع چهره متدینانه به خود می گیرد و با قاطعیت می گوید که حرام است برادر !

اما واویلا بر ما که عملمان ره به بغداد دارد و حرفمان منزل به شام !

خیلی صریح می گویم که خیلی از رفتارهای عناصر ۲ جناح اصول گرای حاضر در انتخابات یعنی جبهه متحد اصول گرایان و جبهه پایداری و به ویژه جبهه پایداری این روزها نه نشانی از حفظ وحدت دارد و نه جلوگیری از تخریب.

مصداق این حرف بنده را هم اگر نمی توانید در جلسه های خصوصی و سخنرانی های انتخاباتی آقایان جست و جو کنید می توانید با نگاهی به سایت های آقایان و به طور ویژه سایت رجا نیوز (ارگان جبهه پایداری ) مشاهده کنید.

امیدوارم که در این ایام شهادت حضرت زهرا(س) یاد بگیریم که همه ما باید فدای ولایت بشویم ، نه این که ولی بشود وسیله رسیدن ما به خواسته هایمان ...

پ . ن:

این چند خط دردهایی بود که به یک باره میان وبگردی مجبور به نوشتنم کرد.وگرنه قصد نوشتن نداشتم.

درباره "هوالمطلوب" هم حرف هایی دارم که راستش نوشتنش ... !!!!!

 

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 0:53 | | لينک به اين مطلب
یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۱
سید شهــــیـدان ...

 

گر چه نه پلاک و نه جسد میبینیم

بعد از تو هنوز مستند میبینیم

دیگر خبر از روایت فتحت نیست

هر هفته دوشنبه ها 90 میبینیم ...


برچسب‌ها: شهید, سید مرتضی, آوینی, روایت فتح
نوشته شده توسط محسن هوشمند در 8:57 | | لينک به اين مطلب
یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۱
نقش ما در "توليد ملي ؛ حمايت از كار و سرمايه ايراني "

نقش ما در "توليد ملي ؛ حمايت از كار و سرمايه ايراني "

"اصلاح الگوي مصرف" ، "همت مضاعف و كار مضاعف" ، "جهاد اقتصادي" و اين بار "توليد ملي ؛ حمايت از كار و سرمايه ايراني" .

اين موضوع امروز ديگر براي خيلي از ما به امري بديهي تبديل شده است كه دشمنان نظام اسلامي در فرآيند جنگ نرم بعداز سال ها تلاش در جبهه فرهنگي به خاكريزهاي اقتصادي ما حمله ور شده اند و اين يعني كه مجاهدان انقلابي هم حالا بايد با درايت و توجه بيشتري سنگرهاي اقتصادي كشور را حفظ كنند.

حرف هايم درباره رويكرد هاي دشمن در جنگ نرم كمي مفصل است كه امروز قصد اشاره به آن را ندارم.

اما نكته هايي در ابتداي سال "توليد ملي ؛ حمايت از كار و سرمايه ايراني " به ذهنم مي رسد كه خدمت دوستان متذكر می شوم.

اين كه رهبر انقلاب طي چهار سال پياپي نام گذاري سال ها را به طور مشخص به مقوله اقتصاد اختصاص مي دهند به طور صريح و شفاف از اهميت اين حوزه در شرايط كنوني كشور حكايت دارد و مهم ترين مشخصه براي اثبات موضوعي  است كه  در ابتداي يادداشت اشاره كردم.(هر چند شعار 5 سال قبل يعني نوآوري و شكوفايي هم تا حد قابل توجهي به مسائل اقتصادي معطوف بود)

اما در طول اين سال ها متاسفانه بيش از آن كه جديت در تحقق مطالبات اقتصادي رهبر انقلاب و رفع چالش هاي اقتصادي كشور در ابعاد مختلف مورد توجه قرار گيرد، شاهد تكرار شعار رهبري و به قول سايت تابناك جمله سازي با اين شعارها بوده ایم.

درست است كه اقدامات ارزشمند و گوناگوني هم چون هدفمندي يارانه ها – با وجود تمام ضعف هاي اجرايي اش – در اين سال ها اتفاق افتاد ، اما به طور روشن مي توان گفت كه كارهاي انجام شده ، مرتفع كننده نيازهاي موجود نبوده و همين امر باعث تكرار شعارهاي اقتصادي از سوي رهبر انقلاب شده است.

اتفاق ديگري كه در اين سال ها افتاده و روند حركتي اصلاح اقتصاد كشور را كند كرده اين است كه همه ما ( ما به معناي مردم ، رسانه ها و مسئولان ) همراه با انجام اقدامات حد اقلي و شعاری برای رفع تکلیف مدام فرياد زده ايم كه فلاني و فلاني بايد فلان كارها را انجام دهند تا مطالبات رهبري محقق شود.اما شايد اگر همين مقدار كه به ديگران توجه داريم‌، نگاهمان را به سمت خودمان مي چرخانديم و كارهاي خرد و كلان خودمان را اصلاح مي كرديم ، امروز اقتصاد كشور به عنوان سنگري مهم در جبهه نرم حال و روز بسيار بهتري داشت.

در ابتداي سال "توليد ملي ؛ حمايت از كار و سرمايه ايراني " هم شايسته است كه همه ما به عنوان جزو كوچك يا بزرگي از جامعه اسلامي شعار رهبري را سر لوحه فعاليت هاي اقتصادي مان قرار دهيم و براي تحقق آن كمربند همت بنديم.

با توجه به اين كه اين شعار نسبت به شعارهاي چند سال گذشته به طور مشخص تر و اجرايي تري بيان شده است ، كار براي همه ما هم ساده تر شده و خيلي راحت هر كداممان مي توانيم بفهميم كه چه نقشي در اين زمينه داريم.

من و همسر مهربانم در ابتداي اين سال كه سال تشكيل زندگي مشترك ما هم هست ، تصميم گرفتيم تمام وسايل خانه مهرمان را از كالاهاي ساخت داخل تهيه كنيم؛ ان شالله.

 


برچسب‌ها: توليد ملي ؛ حمايت از كار و سرمايه ايراني, جنگ نرم
نوشته شده توسط محسن هوشمند در 12:2 | | لينک به اين مطلب
شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۱
چـــــــــــــــــــــــــرخ

زندگی در دستان تو می چرخد ...

پ.ن: وبلاگ خانم همسر به روز است

 


برچسب‌ها: چرخ, زندگی, فرفره
نوشته شده توسط محسن هوشمند در 1:28 | | لينک به اين مطلب
سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۰
شنبه های حورایی

روز / داخلی / جلسه خواستگاری

فاطمه و محسن گرم بحث درباره چند و چون زندگی هستند که فاطمه از کلاس های سال قبل آقای حورایی یادش می آید ... از این که چه روزهای خوبی بود و چه مطالب ارزشمندی یاد گرفت . بحث می رود به این سمت . البته فقط برای دقایقی .

روز / داخلی / تحریریه

قبلا هم محسن این ستون را دیده بود . اما این بار بیشتر در نظرش جلوه کرد و مصر شد که از اول تا آخرش را بخواند . اوایل محرم بود و استاد بحث را به "تبیین ویژگیهای شخصیت سالم با توجه به شخصیت های عاشورا" اختصاص داده بود . محسن هنوز هم لذت اولین شنبه حورایی را فراموش نکرده است.

روز یا شب / داخلی یا خارجی / هر کجا که شد

حالا دیگر روزهای شنبه برای محسن با طعم خواندن ستون استاد حورایی در صفحه همشهری سلام خراسان رضوی لذت بخش شده است . ستونی که هر بار خواندنش دلش را آرام می کند و با وجود کوتاهی متن حرف هایی زیادی را به او منتقل می کند. 

پ . ن :

+ خوندن ستون استاد حورایی تو روزهای شنبه خیلی برام لذت بخشه . به نظرم اومد که چقدر بقیه هم بتونن از این ستون خیلی مفید استفاده کنن. به همین خاطر این مطلب کوتاهو نوشتم که هم ادای دین خیلی کوچیکی باشه به استاد و هم پیشنهادی باشه به دوستان

+ لینک چند هفته از ستون استاد رو توی ادامه مطلب گذاشتم. 


ادامه مطلب
نوشته شده توسط محسن هوشمند در 17:45 | | لينک به اين مطلب
یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
یک روز ... یک عمر

بعضي اوقات يك روز به اندازه يك عمر برايت بلند مي شود !

بعضي اوقات یک عمر خلاصه مي شود در يك روز!

و بعضي اوقات يك روز مي شود تمام عمر !

نمي دانم اين روز پنج شنبه دقيقا كدام يك از اين ها بود .اما اين را مي فهمم كه تا آخر عمر ديگر چنين روزي را ، چنين لحظه هاي وصف نا شدني اي را ، و چنين بال گشودني را تجربه نخواهم كرد.

همين روز پنج شنبه اي كه گذشت ، جايي در حرم همين امام مهرباني كه تمام زندگي ام را مديون وجودش و همسايگي اش هستم و در آستانه ولادت همان رسول عشق و رئيس مكتب ... يك "بله" من و او را ما كرد و حالا هر دويمان احساس مي كنيم اعجاز خطبه را ...

براي مـــــن و فـــاطــــمـه دعا كنيد ... دعا كنيد در يك عمر با هم بودنمان و در يك عمر دوست داشتن هايمان يك زندگي داشته باشيم به همان رنگ و به همان سبكي كه امام زمانمان مي پسندند.

+ وبلاگ ِ خانم همسر با همین عنوان به روز شد ...

+ سپــــــــاس از آقا مهدي ِ عزيز

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 23:21 | | لينک به اين مطلب
شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
سوتی باران بی بی سی

اول این خبر 3 پاراگرافی به نقل از بی بی سی فارسی را بخوانید:

ایران مدل هواپیمای بدون سرنشین آمریکا را به نمایش گذاشت

تلویزیون دولتی ایران در حال پخش تصاویری از حضور ده‌ها هزار نفر از حامیان دولت ایران است که در سراسر این کشور به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ در ایران راهپیمایی کرده‌اند.

در این تصاویر نمونه‌ای از هواپیمای بدون سرنشین آمریکا در ابعاد واقعی دیده می‌شود که در میدان آزادی تهران به نمایش درآمده است. این هواپیما در ماه دسامبر گذشته در مرز با افغانستان به دست ایران افتاد.

به گزارش رسانه‌های داخلی ایران، انتظار می‌رود محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهور این کشور، امروز در مراسم ویژه ۲۲ بهمن در تهران سخنرانی کند.

 مسلما بنده خبرنگار با سوادی نیستم ، اما همیشه با وجود اعتقاد راسخی که به وجود دسیسه های گسترده در بی بی سی داشتم ، این بنگاه خبر پراکنی را یک "رسانه حرفه ای" می دانستم که به اصطلاح ساده با پنبه سر می برد!

هر کسی که کمی با سبک های نوین خبر نویسی آشنا باشد و استراتژی های خبری بی بی سی را در مقایسه یک خبر واحد با دیگر رسانه ها بررسی کند خواهد دریافت که چه توطئه های گسترده ای در بنگاه خبری دولت انگلیس در حال وقوع است اما برخی اوقات این استراتژی کثیف خیلی واضح تر مشهود می شود که در حال حاضر قصد بحث درباره آن را ندارم.

اما حرف من درباره این خبر که در حال حاضر (زمان نوشتن این مطلب) جزو پر بیننده ترین خبر های سایت بی بی سی است.حتما خودتان با یک بار خواندن این خبر متوجه شدید که در این 3 پاراگراف چند اشتباه فاحش وجود دارد. به نظرم این خبر نمونه جالبی برای نشان دادن ضعف های بزرگ بی بی سی و کمی از سیاست های کثیف این رسانه است.

1-     در پاراگراف اول برای تعداد راهپیمایان 22 بهمن در سراسر کشور از عبارت ده ها هزار نفر استفاده شده است . استفاده از این عبارت برای مواقعی صادق است که عدد مورد نظر بین 30 تا 70 هزار نفر باشد . اما آیا به واقع مجموع تعداد راهپیمان در سراسر کشور بین 30 تا 70 هزار نفر بوده است؟

2-     در ادامه خبر بی بی سی عبارت حامیان دولت ایران را برای شرکت کنندگان در راهپیمایی استفاده کرده است . برای همه ما امر مشتبه است که راهپیمایان 22 بهمن نه حامیان دولت که حامیان نظام هستند و بین این دو مفهوم تفاوت های فاحشی وجود دارد. برای این انتخاب چند سناریو می توان تعریف کرد که در حال حاضر اهمیت زیادی ندارد.

3-     سومین اشتباه عجیب این خبر اعلام پیروزی انقلاب اسلامی در سال 58 است !!

4-     ما جرای نمایش مدل هواپیمای بدون سرنشین را دقیق نمیدانم چیست . اما آن چه به نظر می آید نمایش یک ماکت ساده از بهباد آمریکایی است که قطعا نمی تواند یک مدل یا نمونه کامل باشد و اصلا ارزش خبری خاصی ندارد!

5-     در حالی که پیش از این به طور رسمی اعلام شده بود سخنران مراسم 22 بهمن رئیس جمهور است بی بی سی نوشته که انتظار می رود  احمدی نژاد در این مراسم سخنرانی کند !

پ . ن :

* برای گذاشتن این پست قبل از اینکه به اهمیت ماجرا و ظرفیتش برای یک پست شدن فکر کنم این موضوع به نظرم اومد که امروز دقیقا یک ماهه که هیچ پستی نداشتم ! از همه دوستان همراه که در این مدت هم سراغی از ما می گرفتند سپاسگذارم.

* سالگرد پیروزی انقلاب عزیزمون هم بر همه مبارک باشه.


برچسب‌ها: بی بی سی, رسانه, خبر
نوشته شده توسط محسن هوشمند در 16:26 | | لينک به اين مطلب
پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۰
پرهیزکاری های صوفیانه
در این هستی غم انگیز

وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی " دوستت دارم"

کام زندگی را تلخ می کند

وقتی شنیدن دقیقه ای صدای ِ بهشتی ات

زندگی را

               تا مرزهای دوزخ

 می لغزاند

دیگر - نازنین من-
 
چه جای اندوه

چه جای اگر ...

چه جای کاش ....

و من

        - این حرف آخر نیست-

به ارتفاع ابدیت دوستت دارم 

حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه

 از لذت گفتنش امتناع کنم.

«مصطفی مستور»            

پ . ن :

ندارد ...


برچسب‌ها: مصطفی مستور, شعر, و دست هایت بور نور می دهند
نوشته شده توسط محسن هوشمند در 16:50 | | لينک به اين مطلب
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰
آش شله قلم کار!

آش شله قلم کار!

الآن ساعت ۱۲:۳۰ است و من اصلا توان نوشتن ندارم ! یعنی ذهنی که از صبح پی "به زور نویسی" بوده در این ساعت از شب دیگه اصلا نوای "به عشق نویسی" نداره . اما راستش خودم هم خیلی دیگه داشتم روسیاه می شدم از این روزگار بی سوتیتری !

 جالبه ! انگار این روزای زندگیم همش شده سوتیتر . یه صفحه روزنامرو تصور کنین که همه مطالبش با فونت سوتیتر منتشر شده باشه . این جوری انگار همه سوتیترها ارزش خودشونو از دست دادن !

علی ای حال توی چند هفته گذشته موضوعات مختلف سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی و مناسبتی زیادی بود که قصد داشتم دربارشون بنویسم اما نشد. حالا به چند تاشون یک اشاره خیلی خیلی کوتاه میکنم

۱- مجله پنجره چند هفته قبل یک پرونده درباره مجلس ششم منتشر کرده بود با عنوان " مجلسی که عصاره ملت نبود " من هم خواستم یک مطلب بنویسم با عنوان "مجلس همیشه عصاره ملت است " که نشد . فی المجلس دوستان ما در مجله پنجره باید بدانند که این حرفشان در وهله اول به نظام ضربه میزند نه طیف های صاحب قدرت آن روز. ثانیا ما نباید حقایق را نادیده بگیریم. در هرصورت آن زمان جامعه ما رویکرد اصلاح طلبی داشت و به همین خاطر هم چنین مجلس و آن چون دولتی روی کار آمد . لذا اصلا نمی توان بگوییم مجلس عضاره ملت نبود . چند نکته دیگر هم مدنظر بود که متاسفانه الان فراموش شده است !

۲- دیروز سالروز تولد حکیم بزرگ سرزمین ما و مادر مهربان فرهنگ و زبان ما فردوسی پاکزاد بود . در این باره حرف زیاد است اما صرفا پیشنهاد میکنم  بیانات رهبری درباره شخصیت فردوسی و گفت و گوی من با استاد سیدی درباره این روز را که هر دو در روزنامه خراسان دیروز منتشر شد بخوانید .

۳- چند وقت قبل در کلاس تاریخ موضوعی به ذهنم رسید درباره نقش مستشرقین به عنوان آغازگران تهاجم فرهنگی . موضوع خیلی مفصل است ، شاید بعدا نوشتم .

۴- درباره اسلامیت و ایرانیت و حرف هایی که این روزها بین دو طیف تند رو جامعه ما رد و بدل می شود هم حرف زیاد دارم . این را هم دوست دارم بنویسم . اما نقدا این را داشته باشید که ره هردو گروه به کردستان است.

 پس از نوشت :

مکه برای شما
فکه برای من
بالی نمی خواهم
این پوتین های کهنه هم می توانند
مرا به آسمان ببرند.

سید مرتضی آوینی

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 0:48 | | لينک به اين مطلب
دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۰
وقتي قلم تحقير مي شود ....

احساس ِ حقارت از قلمم مي بارد

از خودم

از روزهايم

از حرف هاي تكراري

و از نداشته هاي ِ جديد

دل گيرم

از تلاطمِ  انتظار

سرشارم

از عشق ِدر راه مانده

بي تابم

از روزهاي ِبي تكرار

لبريزم

از اين كه نميدانم به خاطره اي كه مي ماند دل خوش كنم

يا روزهايي كه در راه است

مي سوزم

و از تمام لحظه هاي ملس اين روزها

كه شكر وجودت

تمام طعم آن مي شود گاهي

مي خواهم

كه به پايان برسند

 

 پ . ن :

بعضی اوقات تلمبار حرف هایت به قدر یک کاخ میشود اما قلمت کوخی بیش نیست و تو مانده ای با احساس حقارتی دردناک از این که نمیتوانی حتی پاسخ بدهی به آن چه سرشاراست  از احساس و لبریز از زیبایی ...

 

پس از نوشت نویس:

روزی که این مطلبو نوشتم به شدت در تب می سوختم و امکان دارد بخشی از هزیان گویی های یک انسان تب دار در مطلب تاثیر گذاشته باشد .

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 22:31 | | لينک به اين مطلب
پنجشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۰
اندر حوالی گزارشات هسته اي

آقاي آمانو !

سلام.

خواستم نامه ام را با ذكر عنوان حقوقي شما شروع كنم. اما راستش يادم نمي آمد عنوانتان چيست!! كاغذهايم را هي زيرو رو كردم و خواستم با خواندنشان مشكل آلزايمر لحظه اي را رفع كنم . اما چيزي دستگيرم نشد. البته در مجموع تفاوتي ندارد. مامور ويژه آمريكا ، متولي پيگيري حقوق نا حق رژيم غاصب صهيونيستي و هر چيز ديگري كه اسمش را بتوان با "در آژانس بين المللي انرژي اتمي" تركيب كرد.

گزارش سراسر بافته تان به دستمان رسيد و خط به خطش را خوانديم . خودتان مي دانيد چه نوشته ايد ، پس خدارا شكر نيازي نيست در اين باره بحثي داشته باشيم . اما راستش دلم براي خودتان و آژانستان مي سوزد ؟!  آخر اگر اين طور بخواهيد ادامه دهيد مجبور خواهيد شد آژانس را از وين به شهر ما بياوريد و به جاي مسيرهاي هوايي وين – تهران و فردو و نطنز در خط ترمينال - حرم كار كنيد . تازه اينجا واژه ترمينال راهم نميتوانيد استفاده كنيد! بايد بگوييد پايانه مسافربري!

علي ايحال نه اين كه بد باشد خط اينجا ؛ نه! اما به نظرم همان جا براي شما بهتر باشد . آخر به بر و بچ و دوستانتان در خانه سفيد داداش اوبا نزديك تر هستيد.از امام رضا (ع) و عشق و اخلاص و معنويت هم كه چيزي نمي فهميد . فلذا همان جا را بچسبيد و براي حفظ حيثيت آژانستان هم كه شده كمتر به منزل برو بچ برويد!

اگر دوستانتان راهم دیدید یادشان بیاورید که چند سال قبل هم شبیه ادعاهای امروزشان غلطی را مرتکب شدند.همین را که بگویید برایشان کافیست.

پ. ن :

چقدر بده که آدم دلــــش بخواد بنویسه ولی وقـــــت کــــافــــی نداشته باشه و مجبور بشه ایــــن جــــوری بنویسه !

متن كامل ضميمه گزارش آمانو درباره ايران

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 0:34 | | لينک به اين مطلب
شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۰
نتایج مسابقه وبلاگ نویسی خاکریز سایبری

 

طبق اخبار واصله وبلاگ بنده در مسابقه وبلاگ نویسی خاکریز سایبری برتر شناخته شده است :

                          نتایج مسابقه وبلاگ نویسی خاکریز سایبری اعلام شد

هيئت داوران مسابقه وبلاگنویسی « خاکریز سایبری 1 » ، همزمان با يوم الله 13 آبان ؛ نتايج اين مسابقه را که به مناسبت هفته دفاع مقدس برگزار شده بود اعلام نمود.
بر اين اساس تعداد 12 وبلاگ به عنوان وبلاگ برتر شناخته شدند.

اسامی برندگان بر اساس حروف الفبا :


محمد مهدی ارغوان               www.mmam.blogfa.com

منصوره بخشی                   www.golesorkh-88.blogfa.com

علی پاپوش                       www.vjahad.blogfa.com

سميرا حسن زاده               www.yek_aseman.persianblog.ir

امين عابدينی                    www.ya-rasul-alah.blogfa.com

سيده عاليه علوی              www.fatemiyoon6.blogfa.com

ابوالقاسم کرمی                www.shahid-abad.mihanblog.com

عليرضا کشاورزی               www.shahid-kh.blogfa.com

رسول گل محمدی             www.mbasiji.mihanblog.com

ميثم مرادی کوچی            www.bhfasa.blogfa.com

مجتبی نيکنام                 www.saniye.mihanblog.com

محسن هوشمند             www.m-hooshmand.ir 

نحوه اهدای جوايز وبلاگ های برگزيده به زودی اعلام خواهد شد.

پ . ن :

خبر در سایت سپاه فجر استان فارس

اين قالب را نقدا گذاشتم تا ببينيم چه مي شود بعد از غدير .

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 22:0 | | لينک به اين مطلب
شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۰
تو يک اسطوره اي «مـــيـــرزايــــي»
به مناسبت بيست و هفتمين سالگرد شهادت
 
تو يک اسطوره اي «مـــيـــرزايــــي»
 
 
 
تو يک اسطوره اي ميرزايي؛ يک الگو. تو و تمام خاطراتت و تمام روزهاي زندگي ات نشانه است، درس است، راهنماست.

من اين ها را احساس مي کنم؛ با تمام وجودم. وقتي از تو مي شنوم يا از تو مي خوانم مبهوت مي شوم. تمام وجودم به وجد مي آيد از تلاقي با يک مرد؛ از تفسير لحظه هاي عاشقانه تو، از تک تک خاطرات روزهاي سبز و سرخت در عرصه عرفان و خون و آتش، از حماسه هايي که آفريدي و از روزي که پر گشودي و جاودانه شدي. من نه تو را ديده ام، نه صدايت را شنيده ام و نه حتي زياد از تو شنيده ام، اما با کمي شنيدن و خواندن هم مبهوت تو شده ام. تو يک اسطوره اي ميرزايي؛ يک الگو.

اين روزهاي تقويم مرا به ياد تو مي اندازد. وقتي به روزهاي پاياني مهر مي رسيم ياد مهر ۶۳ مي افتم؛ ياد ميمک، ياد تيپ امام موسي کاظم(ع)، ياد همان روزي که تو بال شهادت گشودي و به جمع دوستان «عند ربهم يرزقون» ات پيوستي.

اي مرد انسان ساز تخريب ! چقدر زيبا آسمان و زمين را در هم تنيدي و گفتي: «دلم را دار خواهم زد...»

دو نفر وسط شهيدان شوشتري و ميرزايي هستند

دو نفر وسط شهيدان شوشتري و ميرزايي هستند


پس از نوشت نویس:

۱ - چقدر از روزمرگی تنفر دارم و چقدر از این روزها که روزمرگی روز را به روز بعد متصل می کند ، بدم می آید. آنقدر روز مره شده ام که روز شهادت میرزایی هم یادم رفت. صرفا برای رفع آزردگی دل خودم خيلي سريع چند خط نوشتم و با تاخیر چند روزه از شهادت ش چاپ شد ... دلم می خواهد میرزایی این جا بود ...

۲ - دلم تنگ شده برای چند وقت "وقت" ! فرصتی طولانی که بتونم فکر کنم ُ بخونم  ُ بنویسم! اما چه می شود کرد که تا نوروز آینده امیدی به چنین  فرصتی نیست.مرخصی ها هم که ته کشیده و همین چند روز باقی مونده رو هم گذاشتم برای سفر سوریه در ایام شهادت حضرت رقیه(س) انشالله ...

۳ - لحظه هایم بی تو رنگ زمستان گرفته است

شهریور ، مهر ، آبان ، آذر ...

دلم نمی خواهد به دی برسم

("بخشی" از تراوشات ذهنی ام روی جزوه در کلاس دیروز (۱/۸) صنایع فرهنگی)

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 14:11 | | لينک به اين مطلب
سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰
ســــــــــــوکــــــــــــــواره

رضا براهنی! فارق از این که چه مقدار دیدگاه های سیاسی و اعتقادی اش را قبول دارم ، همیشه با خواندن آثارش چنان روحم جلا می گیرد و دلم آرام می شود که انگار همین الان از مادر متولد شده ام.دیروز صبح اتفاقی دوباره یاد براهنی انداخت مرا ... آخر شب وقتی که به خانه رسیدم "خطاب به پروانه ها" یش را از کتابخانه بیرون آوردم و ورق زدم.رسیدم به صفحه ۵۲.تا حالا هزار بار این شعر را خوانده ام.باز هم شروع کردم خواندن این سطور را ... خواندم ، دوباره خواندم ، سه باره خواندم و باز هم خواندم... سیر نمی شوم از مرور هزار باره این کلمات ...

ســـــــوکـــــــــواره

که ما می نگرد ماه را
                                  چرا ؟
مرا نمی نگرد هیچ یک
                             چرا ؟

که روی گردن افراشته    سر بُریده ی خورشید را         نگاه داشته       دنیا را چه نیک می نگرد
                                                                                                                       چرا ؟
مرا نمی نگرد هیچ گاه
                               آه
                                    چرا ؟

که کهکشان را افشان کرده      از آن بلند ی ِ پهلوهایش      به سوی هرکس و ناکس
                                                                                                                  چرا ؟
مرا نمی نگرد هیچ گاه
                               آه
                                    چرا ؟

که در سکوت لبانش تمامی اسرار روی زمین خفته ست
                                                                           چرا ؟
مرا نمی نگرد هیچ گاه
                               آه
                                    چرا ؟

که باز می گذرد از برابر آیینه ، آب 
                                               آه
                                                    چرا ؟
که نوک خنجر خوفی عمیق روی سینه ی من مانده ست      چه تیز می درد این غم مرا
                                                                                                                    چرا ؟

که ما نمی نگرد ماه را
                                  چرا ؟
مرا نمی گرد هیچ یک
                             چرا ؟
مرا نمی نگرد هیچ گاه
                               آه
                                    چرا ؟

که باز می گذرد از برابر آیینه ، آب 
                                               آه
                                                    چرا ؟

 (دکتر رضا براهنی)

 


پس از نوشت نویس:

۱- فشار درد آور لحظه ها را احساس می کنم

قلب

در رویای تو خوابیده است

کابوس زنده این روزهای من !

کی به خواب می روی ؟

۲- این لینک یک ابراز خرسندی است و ادای احترام به یک انسان بزرگ که از سفری نسبتا طولانی بازگشت ... امشب خندیدم  :

http://mohkam.blogfa.com/

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 9:42 | | لينک به اين مطلب
سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
کـــــــــــمـــــــــــــک کنم یا نکنم؟ مسئله این است ...

چند اپیزود از یک روز

کـــــــــــمـــــــــــــک کنم یا نکنم؟!

 مسئله این است ...

اول:

امروز بعد از ظهر کلاس " توسعه فرهنگی " داشتیم با استاد اصغری.درباره این استاد محترم باید بگم که ایشون مقاطع تحصیلات تکمیلی را در دانشگاه هند گذراندن و به شدت فراتر از آن چه فکرش را بکنید شیفته فرهنگ ، سیاست ، اخلاق ، شرایط اجتماعی و خلاصه همه چیزه شبه قاره هستند.امروز سر کلاس متوجه شدم که حتی اسم اعضای هیئت دولت هند را هم به طور کامل حفظ اند ایشان. البته این استادمان طبق معمول استادان جامعه شناسی عقاید خاص خودش ( البته زیاد هم خاص نیست ) را هم دارد که بماند ... علی ایحال موضوع مورد نظر ما این است که استاد محترم امروز سر کلاس با نقل چند خاطره از هند و مقایسه تطبیقی با وضعیت کشور خودمان تا جایی که توانست از اخلاق خوب و نوع دوستی هندوانیان تعریف کرد و ایضا چماقی بر سر ما کوباند که آی ما ایرانی ها اله هستیم و بله ...

دویم :

آخر شب بود. حدود ساعت ۹ و اندی که همراه با مادر گرام به سمت منزل در حرکت بودیم.یک هو در میانه راه (بین چهارراه خواجه ربیع و سه راه کاشانی مشهد) چشمم افتاد به یک موتور سیکلت آش ولاش افتاده وسط خیابان و یک آقای خونی مالی نشسته بر لب جوی . اینجا بود که جو حاصله از کلاس استاد گل کرد و تندی کشیدم کنار ، ماشینو خاموش کردم و رفتم سراغ مصدوم موجود.گفتم: " آقا چطوری ؟! مشکلی نیست ؟ کمک نمیخوای؟" بنده خدا همین طور که تو حال گیج خودش به سر میبرد سری به نشانه "نه" تکان داد و به موتورش اشاره کرد که وسط خیابون افتاده بود.من هم رفتم موتور داغون نام برده را از وسط خیابان جمع کردم و آوردم گذاشتم کنار پیاده رو نزدیک همون جایی که آقای مصدوم نشسته بود.اینجا بود که ناگهان چشمم به کمی اون طرف تر افتاد که یک آقایی به حالت بسیار وحشتناکی روی زمین افتاده بود و چند نفر هم دوروبرش جمع شده بودین.یکی داشت به سرش میزد و بقیه هم عموما گوشی به دست در حال تماس با ۱۱۵ بودن. من که از مصدوم اول خیالم راحت شده بود رفتم سراغ نفر بعدو راستشو بخواین دیدم حال بنده خدا خیلی خرابه و از دست من کاری بر نمیاد اما همون جا موندم و سعی کردم هرکاری میتونم انجام بدم. توی همین هیرو بیری پلیس هم از راه رسید و در کمال ... چند متر اون طرف تر ایستاد و مردم ریختن رو سروکلش. ذهن همه معطوف بود به این بنده خدایی که روی زمین افتاده بود و فقط می شد حس کرد که داره نفس میکشه. همه منتظر بودن تا اورژانس از راه برسه.برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم که دیدم آقای مصدوم شماره یک از جاش بلند شده و داره تلو تلو میخوره.به گمونم یکی دو نفر هم اومده بودن دور و برش.یک دفعه صدای یکی از ملت بلند شد :" آقا بدویین که فرار کرد!!"

 بله ، آقای موتور سوار ضارب که زده بود این بنده خدارو آش و لاش کرده بود از فرصت به دست اومده استفاده کرد و فرار و بر قرار تر جیح داد!

سیم :

به احتمال زیاد اگر بند اول را اجرایی نمی کردم شرایط فرار آقای ضارب فراهم نمی شد ... نمی گم عذاب وجدان دارم .چون از نیت خودم آگاهم. اما یه حسی بهم میگه انگار حتی با نیت خالصانه هم همیشه کمک کردن به آدما همچین خوب  نیست ... !

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 0:9 | | لينک به اين مطلب
جمعه ۸ مهر ۱۳۹۰
خدایا ، چگونه تو را شکر کنم

خدایا ، چگونه تو را شکر کنم ؟!

خدایا ، چگونه تو را شکر کنم که به من نعمت درد و غم عطا کردی و قلب مجروحم را در آتش عشق گداختی ، و در وادی فقر از همه کائنات بی نیازم کردی ، و در دنیای تنهایی انیس من و محبوب من شدی.

خدایا ، تو را شکر می کنم که از همه لذات سیرابم کردی و نا پایداری این لذات را به من نشان دادی و قلب و روح مرا پذیرایی رحمت های بی پایان خود کردی ، و وجود مرا از عشق به خود سیراب نمودی ، و علاقه مرا از دنیا و مافی ها بریدی و آن چنان مرا از وجود خود سرشار کردی که عدم و وجود همه عالم برای من یکسان گردید و دشمنی همه عالم ساده و نا چیز شد.

"مصطفی چمران"


پس از نوشت نویس:

امروز رفتم نمایشگاه ملی کتاب دفاع مقدس توی مجتمع آیه های مشهد.بگذریم که دوباره چقدر دلم و ایضا حالم گرفت از ۲۰ و چند سال بی خیالی و تولید محتواهای سطحی برای عمیق ترین اتفاق قرن ...

 ۵ تا کتاب خریدم :

۱- عرفانه های شهید چمران

۲- دعای کمیل با مقدمه و ترجمه شهید چمران

۳- بینش و نیایش ( مصطفی چمران)

۴- خدا بود و دیگر هیچ نبود ( مصطفی چمران)

۵- انسان و خدا ( مصطفی چمران)

این نیایش کوتاه یک بخش از عارفانه های دکتر بود که به نظرم رسید توی این روزگار خشکی وبلاگ بد نیست بزارم تا شما هم بخونیدش ...

التماس دعا

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 22:30 | | لينک به اين مطلب
شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۰
چند روایت معتبر از یک زندگی

چند روایت معتبر از یک زندگی

روایت اول

الان که دارم این مطلبو می نویسم قلبم  ۲۵۵۰ بار در دقیقه می زنه و در حالت ریکاوری برای کسب آرامشه!! چند لحظه قبل وقتی نام کاربری و رمز عبورمو برای ورود به بخش مدیریت وبلاگم در سایت بلاگفا وارد کردم ، پیام آمد که کلمه عبور اشتباه است! چندین بار تکرار و تلاش و تغییر هم نتیجه ای نداد.در نهایت تصمیم گرفتم که درخواست کنم رمز عبور دوباره برایم ارسال شود.اما وقتی ایمیل اختصاصی که در ذهنم بود را زدم بلاگفا جواب داد :" نام کاربری یا ایمیل اختصاصی اشتباه است."

هر بار اینتر زدن و تلاش برای ورود یا گرفتن رمز عبور مجدد دور موتور قلبمو ۲ برابر افزایش می داد.در واقع منشا این موضوع هم بر می گشت به حدود ۲ سال قبل که یک وبلاگ نازنین داشتم با ۲ سال آرشیو و دقیقا در یک روز پاییزی پس از همچین ماجرایی فهمیدم که توسط دوستان عزیز "هکر" هک شده است.داشتم خودمو آماده پذیرش هک شدن وبلاگم می کردم که به ذهنم رسید  شاید ایمیل خصوصی را عوض کرده ام.به همین خاطر یک ایمیل دیگر را امتحان کردم و شد آنچه امیدوار بودم بشود.

الان خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالم

به شکرانه این خوشحالی هم این پست را ثبت کردم.

روایت دوم

علاوه بر این خواستم بگویم که چند روزی است قصد دارم چند مطلب درباره "فیلم تهران من حراج " و "ماجرای پارک آب و آتش و خز بازی با توجه به اتفاقات دیروز پارک ملت مشهد" و ... بنویسم که مثل همه این روزها توفیق نمی شود.

امیدوارم حالا که موضع مطالبم را هم لو دادم تعهدی ایجاد شود که در اولین زمان ممکن بنگارم . . .

روایت سوم

امروز از ساعت ۸ صبح در به اصلاح ما "آفیش" یا همان برنامه خبری بودم و الآنم که ساعت ۲۰:۴۰ است و حدود ۴۵ دقیقه ای می شود از محل کار فارق شده ایم ، در حال آماده شدن برای تفریحات شبانه مجردانه همراه با دوستانیم.البته از نوع کاملــــــــــــــــــــــــاً سالم و اسلامیش .

آفیش اش از نوع طولانی با میزان فشار ۱۰۰ اتمسفر بود.یک مراسم با ۴ سخنرانی ؛ آیت الله آملی لاریجانی ، سردار نقدی رئیس سازمان بسیج مستضعفان ، آقای حسین شریعت مداری مدیر مسئول روزنامه وزین ، رفیع و ایضا شنیع (!) کیهان و رئیس سازمان بسیج اساتید.تازه شانس آوردیم سخنرانی آقای دانشجو لغو شد ! کسی که خبرنگار باشد می فهمد الان چه کشیده ایم ما.البته خوشبختانه قرار شد خبرش در صفحه سیاسی منتشر شود و این یعنی نیاز نیست سیر تا پیاز ماجرا را بنویسیم.


پس از نوشت نویس:

چند باری قصد داشتم خاطرات و ماجراهای روزانه کاری و بعضی وقت ها هم زندگی شخصی ام را بنویسم.اما همیشه با خودم می گفتم چه اهمیتی برای دیگران دارد و چرا باید وقت عده ای را حرام کنم.این بار اما نوشتم تا ببینم چه می شود . . .

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 20:52 | | لينک به اين مطلب
چهارشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۰
لبخند تلخ خداحافظی

لبخند تلخ خداحافظی

اگر امشب خوب چشمانت را باز می کردی و در بی کرانه آسمان به دنبالش می گشتی حتما می دیدی اورا .

و اگرتر خوب خوب دقت می کردی می دیدی لبخند نازکش را که به شکرانه "فطر" بر لب های "ماه" اش نقش بسته بود.

اما نمی دانم چشمان خیسش را هم دیدی یا نه؟!

انگار بغض گلویش را می فشرد از این خداحافظی ..


پس از نوشت نویس:

- این روزها هر قدر که درجه کارهای عقب مانده بالاتر می رود میزان "حس و حال" کم تر می شود!

- عیدتان مبارک

خداوند به حضرت موسی فرمود با زبانی که گناه نکردی مرا بخوان تا اجابتت کنم

گفت : پروردگارا ! من با کدامین زبان گناه نکرده ام؟

ندا آمد : با زبان دیگران . . .

 

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 1:33 | | لينک به اين مطلب
دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
صدای پای ماهترین ماه

صدای پای ماهترین "ماه"

صداي پاهايت را نشنيدم!يعني راستش حواسم نبود كه تو در راهي.گفته بودي كه مي آيي؛مي دانستم ولي ... .اين سال ها ديگر صداي پاهايت مثل دوران كودكي بلند نيست ، ياشايد هم گوش هاي من مثل آن سال ها شنوا نيست.ولي خدا را شكر هنوز چشمانم روي ماهت را مي بيند كه با هزار ناز و اشوه خود نمايي مي كني و وقتي مي آيي شهر مي شود به رنگ تو. ... وچه رنگ زيبايي هم داري تو.سفيدي مثل پاكي تمام لحظه هاي ناب سحر ، دل نوازي مثل صوت زيباي ربنا و سرشار از رحمت مثل سفره خوش رنگ و نقش افطار.

ای ماه ترین ماه!دلم مي خواهد بنويسم دلم برايت تنگ شده بود ولي وقتي خوب به گرد و غبار پوشانده روي دل را مي نگرم حقيقتي تلخ مي آزارد تمام وجودم را!دلم نمي خواهد بگويم...!

خدارا شكر تو مثل ما نه اهل غل و غشي و نه گرد و غبار روي ماهت را ذره اي خدشه دار مي كند.سفيدي و پاك.هر قدر هم من فراموش كار شوم و نا سپاس مي آيي و در گوشم پيام زيبايت را نجوا مي كني.راستي!چه خبر از آن بالاها؟ هنوز هم كسي سراغ ما را مي گيرد؟ هنوز هم حواسشان به ما هست؟ از خانه هايمان چه خبر؟ شنيديم هر قدر اين پايين دنبال ساخت و ساز هستيم آن بالا مي سازيم و مي كوبيم و باز مي سازيم و باز ميكوبيم و باز ... !

خوشحالم كه اين جا هستي.اين را دلم مي گويد و دلم هم تاييد مي كند.انگار كه غرق شده ام در درياي سفيدت.وچه خود باختن لذت بخشيست غرق شدن در اين دريا.

شنيده ام خيلي زود راهي هستي.گفتند 29 يا 30 روز فقط! آخر تو كه سالي فقط يك بار  مي آيي چرا اينقدر زود مي روي؟!تو مي روي و باز من مي شوم هماني كه يادم رفته تو آمده بودي و باز خواهي آمد و باز مي كوبم و باز دلم مي گيرد و باز به انتظارت نمي نشينم!

حالا كه آمده اي و زود هم مي خواهي بروي اميدوارم قدر بدانم حضور زيبايت را اي "ماه".


پس از نوشت نویس:

با این که این سال ها دیگر صدای پاهایش مثل روزهای خوب کودکی بلند نیست ، اما وقتی می آید باز هم مثل همان سال ها ، مثل همین سال ها و احتمالا مثل دیگرسال ها چنان بلند انديشانه دل را به پرواز در مي آورد كه يادم مي رود از روزهايي كه يادم رفته بود رمضاني كنم خود را.

 

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 23:40 | | لينک به اين مطلب
جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰
مختار نامه تمام شد ؛ آيا دانش آموخته دانشگاه بصيرت شديم؟
 

مختار نامه تمام شد ؛ آيا دانش آموخته دانشگاه بصيرت شديم؟

" من غربت و تنهایی پدرش علی را دیده ام. وقتی کوفیان با شمشیرهای آخته به خیمه اش ریختند و قصد جانش را کردند. تو به قدر من عراق عرب را نمی شناسی کیان. معاویه و عمروعاص بر اشتر جهل کوفیان سوارند. آن ها بازی را در صفین بردند.عراق ، روزی فتح شد که قرآن های مکر عمروعاص برنیزه رفتند."

... و امشب دانشگاه بصيرت مختارنامه آخرين كلاس درس خود را به خانه هاي ما فرستاد و با شنيده شدن صداي تيرا‍ژ‍ آخرين قسمت ما مانديم كه حالا بايد دانش آموختگاني باشيم از دانشگاه بصيرت.

خيلي صادقانه مي گويم با وجود تمام ادعاهايي كه دارم (و احتمالا خيلي ها مثل من دارند) شرايط بسياري پيش آمد كه وقتي خودم را به جاي خيلي از دوستان و ياران مختار و حتي عوام زمان او مي گذاشتم دو دل مي شدم و مضطرب از انتخاب.شايد اگر مثل روز برايم روشن نبود كه مختار كيست و چه طريقتي داشته حتي در ادامه روند ماجرا هم دچار شك مي شدم و احتمال مي دادم كه او هم بشود طلحه و زبير و كه و كه و كه!

با توجه به اين كه مراحل توليد اين اثر فاخر تلويزيوني از حدود سال 80 شروع شده بود و در آن زمان نه خبري از فتنه بود و نه جريان انحرافي من به طور تام پخش شدن اين سريال در شرايط كنوني جامعه را يك موهبت الهي مي دانم كه براي درس گرفتن نسل ما رسيده بود.شايد خيلي ها به اين حرف بخندند يا اين كه آن را به تمسخر بگيرند و عوامانه فرض كنند ، اما من نمي توانم واژه اي بهتر از دانشگاه بصيرت براي اين اثر انتخاب كنم و وقتي كه يادم مي آيد طي 2 سال اخير چقدر از بصيرت گفته و شنيده ايم با خودم مي گويم : چقدر به موقع تشكيل شد اين دانشگاه!

الا اي حال با پايان پخش اين مجموعه تلويزيوني ما بايد درس هاي زيادي گرفته باشيم از روزها و شرايط گوناگون ؛ از كربلا تا كوفه و از حر تا ابن حر.اميدوارم كه درس هاي اين دانشگاه خوب به يادم و به يادمان بماند و مثل خيلي درس هاي ديگر كه به ما دادند و آموختيم و خيلي راحت فراموش كرديم بي نتيجه و بي فايده نماند.

 

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 23:37 | | لينک به اين مطلب
شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
نوشته ای از روایت یک سفر و روایتی از نوشته یک سفر

نوشته ای از روایت یک سفر و روایتی از نوشته یک سفر

تهران و جمکران و شمال با چاشنی هرات و کابل و مزار

اول سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان محترم که چندیست آن ها از ما و کم و بیش ما نیز از آن ها بی اطلاعیم.

دیم با اجازه دوستان و به لطف خدا هفته گذشته همراه با جمع زیادی از برو بچه های کانون جوادالائمه (ع) راهی سفری شدیم به مقاصد تهران قم ، جمکران و شمال و همان طور که پیش بینی ها حکایت می کرد ،موفق شدیم در شب نیمه شعبان خود را به مسجد مقدس جمکران برسانیم.اگر خدا قبول کند نائب و الزیاره بودیم.

سیم سفر یک هفته ای و حجم مثل همیشه زیاد کارها در روزهای قبل از سفر مجالی برای به روز کردن وبلاگ به ما عطا نمی کند و از این بابت همه دوستانی که حتی شرایط خواندن نوشته های بنده نیز برایشان فراهم نمی شود از من سپاسگذارند!

چهارم بنده یک بخشی در وبلاگم تعبیه کردم به نام "کتابی که این روزها می خوانم"اما بنابر همان مشکل تکراری مدت مدیدی است که به روز نشده است.در وهله اول باید برای حفظ شان و جایگاه عالمانه (!) خودم تاکید کنم که این موضوع اصلا به معنای این نیست که من در این مدت هیچ کتابی نخوانده ام.فقط از کتاب های خوانده شده بهره ای به "سوتیتر " حالا شبیه "پاورقی " شده بد بخت نرسانده ام.لکن بنده را به دوری از علم و ادب متهم نکنید که واقعا نا مردیه.

پنجم الان قصد دارم آن بخش مورد الذکر در بند چهارم را به چند خطی نوشته متبرک کنم.جای شما خالی هم زمان با خارج شدن از مشهد در مسیر سفر تهران و جمکران و شمال خواندن آخرین اثر رضا امیر خانی عزیز به نام "جانستان کابلستان " را آغاز کردم و جالب این که دقیقا با ورود به مشهد آخرین خطوط این کتاب را هم خواندم و به عبارتی به پایان آمد این دفتر.این طور شد که عملا سفر داخل کشور ما به لطف وجود این کتاب با چاشنی شهرهای هرات و کابل و مزار شریف افغانستان توام شد و لذت سفر نیز رسید به دو چندان.

مثل همیشه ( به استثنا ناصر ارمنی) از خواندن کتاب های رضا امیر خانی لذت بردم .البته این بار لذتم با یک وسوسه عجیب برای سفر به کشور دوست و همسایه و به قول رضا امیر خانی آن قسمت از پهنه فرهنگی میهن مان همراه شد.

تا دیر نشده باید بگویم که جانستان کابلستان روایت سفر رضا امیر خانی به کشور افغانستان در سال ۸۸ است که به نوشته خود نویسنده به نوعی برای فرار از شرایط اسف ناک بعد از انتخابات و افرادی که یک ریز دنبال موضع گرفتوندن این و اون بوده اند انجام شده است.

امیر خانی در این کتاب حدوداْ ۴۰۰ صفحه ای روایت سفر خودش را از چند روز قبل سفر با سعود به دماوند آغاز کرده است و در ادامه ماجرای حضور در مشهد و بعد از آن هم هرات ، کابل و مزار شریف را همراه با تفسیر ها و تحلیل هایش نقل کرده است.

البته فصلی هم در این کتاب با عنوان " انتخاباتیات " آمده که نویسنده در آن ۴ انتخابات ریاست جمهوری که در سال ۸۸ در خاور میانه برگزار شده را مورد بحث و تحلیل قرار داده است.جالب این که رضا امیر خانی در زمان برگزاری یا حول و حوش آن در همه این کشورها حضور داشته است!

روایت سفر امیر خانی از افغانستان علاوه بر بازی های زیبای کلامی و نگارشی نویسنده ،  تحلیل ها و تفسیرهای زیبایی را هم در زمینه های قرابت فرهنگی ایران و افغانستان مسائل زبانی در دو کشور نوع رفتار دولت آمریکا و کشورهای غربی و مسائل گوناگون فرهنگی و اجتماعی  مربوط به افغانستان در خود جای داده است که خواندن همه آن ها خالی از لطف نیست.هرچند اصل ماجرای سفر نیز با توجه به اتفاقات جالبی که در آن به وقوع می پیوندد جذابیت های خاص خود را دارد.

در نهایت ضمن تاکید براین که نقدهایی هم به این کتاب دارم و به دلیل نقاط قوت زیاد موجود به آن ها اشاره نمی کنم ِ، شما را به خواندن این اثر دعوت می کنم.

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 19:9 | | لينک به اين مطلب
جمعه ۳ تیر ۱۳۹۰
آقای کفاشیان ! بخند...

آقای کفاشیان ! بخند...

ديدار تيم هاي اميد ايران و عراق

 


پس از نوشت نویس:

اندر احوالات روزگار اسف بار فوتبال و بویژه تیم های ملی حرف های زیادی دارم ولی چون به شدت از این وضعیت عصبانی هستم و دلم نمی خواد شمارا هم به یاد ناراحتی های فوتبالیتون بندازم خفقان اختیار میکنم.اما فقط باید اینو بگم که برای این عملکرد ... آقای کفاشیان و همکاراشون یک توجیه به ذهنم می رسه و اون اینه که این دوستان با توجه به این که دیدن جوانان کشور در حوزه های مختلف علمی و ورزشی در حال افتخار آفرینی هستند با خودشون گفتند که ما فدایی بشیمو به منظور جلوگیری از قرگی بیش از حد ایرانیان یک کم تحقیر هم براشون به ارمغان بیارم یا به قول ما مشهدی ها کمی ملتو بجزونیم!!

نوشته شده توسط محسن هوشمند در 13:54 | | لينک به اين مطلب