زماني که در اولين روزهاي سال شنيدم که قرار شده است با امضاي تفاهم نامه اي ميان استانداري و اداره کل ارشاد مشکل اعتبار نمايشگاه هاي قرآن و کتاب و جشنواره فيلم فجر به عنوان 3 فعاليت فرهنگي شاخص استان به طور ريشه اي حل شود ، بسيار اميدوار شدم که در سال جاري ديگر نگراني تعطيل شدن و يا اجراي دقيقه نودي اين فعاليت هاي مهم وجود نداشته باشد. اما اکنون که 5 ماه از سال را پشت سر مي گذاريم و در آستانه برگزاري نمايشگاه قرآن مشهد به عنوان يکي از اين 3 فعاليت شاخص استان هستيم باز هم خبرها از تخصيص نيافتن اعتبار مورد نياز حکايت مي کند و دوباره اين سوال را به وجود مي آورد که دليل اين همه کم توجهي به فعاليت هاي فرهنگي شاخص در شهري که به نام پايتخت معنوي ايران شناخته مي شود چيست؟
نکته قابل تامل در اين زمينه آن است که مسئولان برگزاري نمايشگاه قرآن با همکاري موسسه نمايشگاه هاي بين المللي مشهد براي برپايي اين نمايشگاه هزينه اجاره مکان پرداخت نمي کنند و به اين ترتيب حدود 100 ميليون تومان از هزينه ها کاسته مي شود . از اين رو تمام هزينه مورد نياز برگزاري فعاليت مهمي مثل نمايشگاه قرآن مشهد به رقمي قريب به 150 ميليون تومان مي رسد . اما باز هم تخصيص اعتبار مورد نياز تا روزهاي پاياني معطل مي ماند که اين موضوع بدون شک در نحوه کار برنامه ريزان تاثير منفي خواهد گذاشت.سال گذشته در همين روزها بود که به پيشنهاد روزنامه خراسان موضوع برپايي نمايشگاه دائمي و بين المللي قرآن کريم در مشهد به طور جدي مطرح و با استقبال بخش قابل توجهي از مديران استان و کشور مواجه شد اما اکنون با گذشت يک سال از آن زمان نه تنها موضوع نمايشگاه بين المللي و دائمي قرآن کريم در پايتخت معنوي ايران هنوز جدي نشده است که نمايشگاه ساليانه قرآن مشهد هم با مشکل تامين نشدن اعتبار دست و پنجه نرم مي کند.به نظر مي رسد ريشه اين مشکل نگاه حد اقلي برخي مديران است که به جاي برنامه ريزي و تلاش براي تحقق فعاليت هايي مانند نمايشگاه دائمي و بين المللي قرآن به کارهاي ارزشمند اما کوچک در مقياس با جايگاه پايتخت معنوي ايران دل خوش کرده اند و درنهايت شاهديم که تامين بودجه اندک فعاليتي مثل نمايشگاه قرآن مشهد تا آخرين روزها به مشکل مي خورد.
از ديگر سوي نبود ساختاري در قالب دبيرخانه دائمي نيز براي 3 فعاليت فرهنگي شاخص استان همواره مورد بحث بوده است.چراکه بدون شک وجود اين ساختار و پيگيري مسائل مربوط به اين فعاليت ها در طول سال مي تواند زمينه ساز رفع کاستي ها و ارتقاي روز افزون کيفيت نمايشگاه هاي قرآن و کتاب و جشنواره فيلم فجر باشد.
پس از نوشت نویس:
- خبر مرتبط با این یادداشت در ادامه مطلب موجود است.
- درفاصله یک روز مانده به افتتاحیه خبر رسید با روش های "ماست مالی" مشکل بودجه حل شد.خبرش را اینجا بخوانید.
- این اشاره را برای خبر مراسم شب ۲۱ رمضان نوشتم:
چشم يتيمان کوفه باراني است؛ باراني تر از هميشه. انگار دوباره دارند يتيم مي شوند. تمام داشته هايشان را خلاصه کرده اند در کاسه اي شير و به در خانه مولا آمده اند. آخر شنيده اند طبيب گفته است مرهم زخم مولاست شير. غروب شب بيست و يکم که فرا مي رسد حال مولا آسماني تر از هميشه مي شود و دل يتيمان کوفه لرزان تر. دل در دلشان نيست...در آن سوي، دل هاي ساکنان خانه هم متلاطم از غمي است که يادآوري مي کند ماجراي کوچه را.علي(ع)، همان مردي که تاريخ بزرگواري و جوانمردي اش را تا عمر دارد از ياد نمي برد، حالا مسافر آسمان است.بچه ها هر کدام در گوشه اي از خانه سجاده پهن کرده اند و چون آن گاه که نور در نور در مي آميزد، غرق در انوار قدر شده اند. صداي زمزمه شان به گوش مي رسد: «امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء...»
ادامه مطلب
ماجراي آن صدا
با شنيدن صداي خش خش دويد به سمت در.
مصمم بود كه اين بار هرطور شده او را ببيند.
اما باز هم وقتي در راباز كرد او رفته بود و هيچ اثري هم ازش نبود.
بسته را برداشت و درون خانه رفت.خواهر و برادران كوچكترش را كه ديد لبخند زد . دور هم نشستند و بسته را باز كرد.
****
هرچه منتظر ماند صداي خش خش نيامد.چند بار در را باز كرد و چشم چرخاند.اما خبري نبود.
پشت در نشست و سرش را انداخت پايين.وقتي سر را بلند كرد خواهر و برادرانش را ديد كه به او زل زده بودند.
خواهر كوچك گفت : داداشي من گشنمه!
پس از نوشت نويس:
۱- مي دونم خيلي كليشه اي و ضعيفه اما ...
۲- خيلي ها اطراف ما هستند كه يك كمك خيلي كوچك ما مي تواند براي آن ها اتفاقي بزرگ باشد.در اين شب ها خودمان را از اين فرصت محروم نكنيم.
۳- التماس دعا
استدلال مسخره سایت جهان برای تحقیر سران فتنه!
چند روز قبل مطلبی را در سایت جهان خواندم که به واقع با خواندنش"حالم گرفته شد" و به فکر فرو رفتم که چرا این دوستان به اصطلاح اصول گرای ما بعضی اوقات اینقدر بی تحلیل و بی فکر می شوند و حرف هایی می زنند که هر انسان عاقلی را می خنداند و هر علاقه مندی را مایوس می کند.
این جمله را به نقل از جهان بخوانید : "ركوردزني صفحه فيسبوك يك پسر ۴ ساله سران و فعالان فتنه را تحقیر کرد.ظاهرا کاربران شبکه های اجتماعی که از دروغ گوئی فتنه گران و ضدانقلاب خسته شده اند با جمله ای از یک پسربچه که گفته است وقتی دستشوئی می روم خودم را می شورم، گوهر صداقت و راستگوئی را در او یافته اند و وی را به جای موسوی و کروبی رهبر خود قرار دادند."۱
حتما ماجرای فرنود و شیرین کاری اش در رسانه ملی را طی روزهای قبل شنیده اید.این خبر سایت جهان نیز معطوف به همان ماجراست و گویا نویسنده خبر تعداد بسیار زیاد لایک های صفحه مربوط به این موضوع با عنوان «فرنود راستگو» را استنادی بر تحقیر سران فتنه دانسته است.چراکه تعداد علاقه مند به صفحات آنان این قدر نیست!
پر واضح است که اصلا این دو موضوع هیچ ربطی به هم ندارند.زیرا ممکن است صفحه مربوط به فرنود را به عنوان یک مسئله خنده دار خیلی ها که هیچ رابطه ای هم با سران فتنه ندارند لایک کرده باشند و از طرف دیگر آیا فکر نمی کند مقایسه این دو مصداق بارزی از قیاس مع الفارق است؟!
اصلا نوشتن این جمله برایم آسان نیست اما با این استدلال پس اگر صفحه مربوط به یک موضوع مقدس (می خواستم مثال بیاورم نتوانستم!) تعداد دوست دارانش کم تر از موضوعی این چنینی بود نشان از ... است؟!
علاوه بر این تحقیر سران فتنه و طرد شدن آن ها در جامعه موضوعی اثبات شده است و به نظر می زسد جنین استدلال هایی نه تنها موید این موضوع نیست که قطعا اصل ماجرا راهم زیر سوال می برد.
امیدوارم دوستانمان کمی به تفکر و تحلیل وا داشته شوند.
پ . ن
ویژگی مشترک محمود احمدی نژاد و عادل فردسی پور
توانمند ٬ محبوب ، مغرور و متوهم!
حال و روز این روزهای عادل فردوسی پور مجری محبوب و توانمند تلویزیون من را به یاد اوضاع و احوال محمود احمدی نژاد رئیس جمهور کشورمان می اندازد.این روزها انگار یک نقطه مشترک بزرگ بین این دو - که اتفاقا از نظر تفکر سیاسی هیچ قرابتی با هم ندارند - به وجود آمده است! انگار فردوسی پور هم دارد همان راهی را می رود که احمدی نژاد 2 سال قبل رفت و آخرش شد ...
احمدی نژاد ۲ سال قبل
بگذارید برای روشن شدن موضوع ابتدا برگردیم به 2 سال قبل ؛ 23 خرداد 88.آن روز نتایج انتخابات ریاست جمهوری اعلام و مشخص شد که دکتر محمود احمدی نژاد با 25 میلیون رای برای یک دوره 4 ساله دیگر رئیس جمهور اسلامی ایران شده است.به نظر من از همان لحظه بود که توده نقش بسته ولی خوش خیم در ذهن رئیس جمهور با برخی تحریکات بیرونی (!) بد خیم شد و متاسفانه رئیس جمهور محبوب و پرتلاش کشور را کشاند به بیراهه ای که هنوز هم باید بگوییم خدا بخیر کند سرانجام این ماجرا را...
آن روز احمدی نژاد بی توجه به تمام مسائل موجود در کشور و بدون حتی ذره ای ارزش دادن به افراد زیادی که او را نه به خاطر خودش که به خاطر طریقت آن روزش و دفاع از رهبری انقلاب برگزیده بودند ، به خوابی عمیق فرو رفت و گمان کرد که او یعنی خود خود محمود احمدی نژاد 25 میلیون رای آورده است.
عمق این فاجعه را در همان روزها از زبان یکی از نزدیکان رئیس جمهور شنیدم که چنین گفت: "یکی از بچه های بسیجی که خیلی در ستاد دکتر احمدی نژاد تلاش کرده بود نزد رئیس جمهور آمد و گفت: (آقای دکتر!ما برای رای آوردن شما خیلی تلاش کردیم، کتک خوردیم ، شب ها نخوابیدیم و ... . اما امروز تنها یک خواهش از شما داریم و آن هم این است که آقای مشایی را کنار بگذارید.)اما در همین حال آقای احمدی نژاد با دست بر شانه این جوان زدو گفت :" ببین پسرم! من با آقای مشایی رفتم برای انتخابات ثبت نام کردمو حالا هم 25 میلیون نفر به من و آقای مشایی رای داده اند!"
تازه آن زمان هنوز مسائل معاون اولی و خطای بزرگ رئیس جمهور در بی توجهی به فرمان رهبر انقلاب به وجود نیامده بود.آن زمان احمدی نژاد محبوب و توانمند –که هنوز هم بر تلاش بی وقفه و خیر خواهانه او تاکید دارم- دچار یک توهم بزرگ شد و دیدیم آن چه را که ای کاش نمی دیدیم.
... و فردوسی پور
طی 2 سال گذشته و در پی اتهام زنی های عموما به ناحق و سیاسی به عادل فردوسی پور مجری توانمند و با سابقه تلویزیون و برنامه نود موج عظیمی از حمایت های مردمی و رسانه ای به سمت چهره فتو ژنتیک فوتبال روانه شد و کار را به جایی رساند که نه تنها مدیران صدا و سیما که برخی نمایندگان مجلس و مسئولان سازمان تربیت بدنی هم نتوانستند او و برنامه اش را از روی آنتن تلویزیون به زیر بکشند.این موضوع آن قدر کش و قوس دار شد که در نهایت کار را به جایی رساند که دیگر هیچ کس جرات چپ نگاه کردن به عادل و برنامه 90 را هم ندارد.
اما نوع رفتار این روزهای فردوسی پور و مباحثی که در برنامه 90 مطرح می شود حکایت از قرابتی عجیب بین او و رئیس جمهور دارد!رئیس جمهور 2 سال قبل به خاطر دیدگاه ها و یا حد اقل ظاهر آن روزش با استقبال گسترده مردم روبرو شد و بعد در این توهم غرق شد که خود کسی بوده است و امروز فردوسی پور که به خاطر دفاع از حقیقت و رویکرد عادلانه اش مورد استقبال بود ٬ به شخصیتی مغرور تبدیل شده واحساس می کند تمام دیدگاه هایش درست است و اوست تنها کسی که می داند.
یکی از مصادیق این موضوع در برنامه دیشب 90 مقابل دیدگان میلیون ها بیننده این برنامه به وقوع پیوست.به طور حتم هیچ کس از حذف وحشتناک تیم ملی امید از مسابقات انتخابی المپیک خوشحال نیست و نمی تواند این فاجعه را بپذیرد. اما آیا درست است که با یک مجموعه استدلال های بی منطق تقصیر این شکست بزرگ را از روی دوش آن ها که باید به جد پاسخگو باشند برداریم و بر عهده آن هایی بگذاریم که هیچ منطقی بر متهم بودنشان دلالت نمی کند؟از این بدتر آن که آقای فردوسی پور با توانمدی قابل تحسین خود در کار رسانه ای و با استفاده از شگردهای اجرا همواره سعی داشت این موضوع را در ذهن مخاطب میخ کوب کند و درنهایت هم می گفت: مردم قاضی اند!
استفاده از الفاظ نا مناسب برای افراد ارزشمندی مانند آقای حاجیلو و منصوریان و سخن گفتن همراه با تکه و کنایه درباره این افراد مطمئنا در زمانی نه چندان دیر موجب هبوط مجری توانمند سیما از دل های مردم می شود.
من هم به آقای فردوسی پور و هم رئیس جمهور – که احتمالا هیچ کدام این نوشته را نمی خوانند – توصیه می کنم ارزش و جایگاه اقبال عمومی به خود را با حرکات ناپسندو حود بینی های بی اساس خراب نکنید و آن طور نکنید که خدای نا کرده اقبال عمومی به ادبار سراسری بدل شود و شما نیز بروید به جمع خیلی ها که شدند اخراجی!
پس از نوشت نویس:
یکی از خواننده های توی نظرش چند سوال و شبهه مطرح کرده بود.با توجه به این که نظر ایشون خصوصی بود اما سوالاش ممکن بود برای خیلی ها وجود داشته باشه جواباشو توی ادامه همین مطلب نوشتم.
و یک شعر
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا سفره خالی می خرید...؟
ادامه مطلب
صدای پای ماهترین "ماه"
صداي پاهايت را نشنيدم!يعني راستش حواسم نبود كه تو در راهي.گفته بودي كه مي آيي؛مي دانستم ولي ... .اين سال ها ديگر صداي پاهايت مثل دوران كودكي بلند نيست ، ياشايد هم گوش هاي من مثل آن سال ها شنوا نيست.ولي خدا را شكر هنوز چشمانم روي ماهت را مي بيند كه با هزار ناز و اشوه خود نمايي مي كني و وقتي مي آيي شهر مي شود به رنگ تو. ... وچه رنگ زيبايي هم داري تو.سفيدي مثل پاكي تمام لحظه هاي ناب سحر ، دل نوازي مثل صوت زيباي ربنا و سرشار از رحمت مثل سفره خوش رنگ و نقش افطار.
ای ماه ترین ماه!دلم مي خواهد بنويسم دلم برايت تنگ شده بود ولي وقتي خوب به گرد و غبار پوشانده روي دل را مي نگرم حقيقتي تلخ مي آزارد تمام وجودم را!دلم نمي خواهد بگويم...!
خدارا شكر تو مثل ما نه اهل غل و غشي و نه گرد و غبار روي ماهت را ذره اي خدشه دار مي كند.سفيدي و پاك.هر قدر هم من فراموش كار شوم و نا سپاس مي آيي و در گوشم پيام زيبايت را نجوا مي كني.راستي!چه خبر از آن بالاها؟ هنوز هم كسي سراغ ما را مي گيرد؟ هنوز هم حواسشان به ما هست؟ از خانه هايمان چه خبر؟ شنيديم هر قدر اين پايين دنبال ساخت و ساز هستيم آن بالا مي سازيم و مي كوبيم و باز مي سازيم و باز ميكوبيم و باز ... !
خوشحالم كه اين جا هستي.اين را دلم مي گويد و دلم هم تاييد مي كند.انگار كه غرق شده ام در درياي سفيدت.وچه خود باختن لذت بخشيست غرق شدن در اين دريا.
شنيده ام خيلي زود راهي هستي.گفتند 29 يا 30 روز فقط! آخر تو كه سالي فقط يك بار مي آيي چرا اينقدر زود مي روي؟!تو مي روي و باز من مي شوم هماني كه يادم رفته تو آمده بودي و باز خواهي آمد و باز مي كوبم و باز دلم مي گيرد و باز به انتظارت نمي نشينم!
حالا كه آمده اي و زود هم مي خواهي بروي اميدوارم قدر بدانم حضور زيبايت را اي "ماه".
پس از نوشت نویس:
با این که این سال ها دیگر صدای پاهایش مثل روزهای خوب کودکی بلند نیست ، اما وقتی می آید باز هم مثل همان سال ها ، مثل همین سال ها و احتمالا مثل دیگرسال ها چنان بلند انديشانه دل را به پرواز در مي آورد كه يادم مي رود از روزهايي كه يادم رفته بود رمضاني كنم خود را.
مختار نامه تمام شد ؛ آيا دانش آموخته دانشگاه بصيرت شديم؟
" من غربت و تنهایی پدرش علی را دیده ام. وقتی کوفیان با شمشیرهای آخته به خیمه اش ریختند و قصد جانش را کردند. تو به قدر من عراق عرب را نمی شناسی کیان. معاویه و عمروعاص بر اشتر جهل کوفیان سوارند. آن ها بازی را در صفین بردند.عراق ، روزی فتح شد که قرآن های مکر عمروعاص برنیزه رفتند."
... و امشب دانشگاه بصيرت مختارنامه آخرين كلاس درس خود را به خانه هاي ما فرستاد و با شنيده شدن صداي تيراژ آخرين قسمت ما مانديم كه حالا بايد دانش آموختگاني باشيم از دانشگاه بصيرت.
خيلي صادقانه مي گويم با وجود تمام ادعاهايي كه دارم (و احتمالا خيلي ها مثل من دارند) شرايط بسياري پيش آمد كه وقتي خودم را به جاي خيلي از دوستان و ياران مختار و حتي عوام زمان او مي گذاشتم دو دل مي شدم و مضطرب از انتخاب.شايد اگر مثل روز برايم روشن نبود كه مختار كيست و چه طريقتي داشته حتي در ادامه روند ماجرا هم دچار شك مي شدم و احتمال مي دادم كه او هم بشود طلحه و زبير و كه و كه و كه!
با توجه به اين كه مراحل توليد اين اثر فاخر تلويزيوني از حدود سال 80 شروع شده بود و در آن زمان نه خبري از فتنه بود و نه جريان انحرافي من به طور تام پخش شدن اين سريال در شرايط كنوني جامعه را يك موهبت الهي مي دانم كه براي درس گرفتن نسل ما رسيده بود.شايد خيلي ها به اين حرف بخندند يا اين كه آن را به تمسخر بگيرند و عوامانه فرض كنند ، اما من نمي توانم واژه اي بهتر از دانشگاه بصيرت براي اين اثر انتخاب كنم و وقتي كه يادم مي آيد طي 2 سال اخير چقدر از بصيرت گفته و شنيده ايم با خودم مي گويم : چقدر به موقع تشكيل شد اين دانشگاه!
الا اي حال با پايان پخش اين مجموعه تلويزيوني ما بايد درس هاي زيادي گرفته باشيم از روزها و شرايط گوناگون ؛ از كربلا تا كوفه و از حر تا ابن حر.اميدوارم كه درس هاي اين دانشگاه خوب به يادم و به يادمان بماند و مثل خيلي درس هاي ديگر كه به ما دادند و آموختيم و خيلي راحت فراموش كرديم بي نتيجه و بي فايده نماند.
نوشته ای از روایت یک سفر و روایتی از نوشته یک سفر
تهران و جمکران و شمال با چاشنی هرات و کابل و مزار
اول سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان محترم که چندیست آن ها از ما و کم و بیش ما نیز از آن ها بی اطلاعیم.
دیم با اجازه دوستان و به لطف خدا هفته گذشته همراه با جمع زیادی از برو بچه های کانون جوادالائمه (ع) راهی سفری شدیم به مقاصد تهران قم ، جمکران و شمال و همان طور که پیش بینی ها حکایت می کرد ،موفق شدیم در شب نیمه شعبان خود را به مسجد مقدس جمکران برسانیم.اگر خدا قبول کند نائب و الزیاره بودیم.
سیم سفر یک هفته ای و حجم مثل همیشه زیاد کارها در روزهای قبل از سفر مجالی برای به روز کردن وبلاگ به ما عطا نمی کند و از این بابت همه دوستانی که حتی شرایط خواندن نوشته های بنده نیز برایشان فراهم نمی شود از من سپاسگذارند!
چهارم بنده یک بخشی در وبلاگم تعبیه کردم به نام "کتابی که این روزها می خوانم"اما بنابر همان مشکل تکراری مدت مدیدی است که به روز نشده است.در وهله اول باید برای حفظ شان و جایگاه عالمانه (!) خودم تاکید کنم که این موضوع اصلا به معنای این نیست که من در این مدت هیچ کتابی نخوانده ام.فقط از کتاب های خوانده شده بهره ای به "سوتیتر " حالا شبیه "پاورقی " شده بد بخت نرسانده ام.لکن بنده را به دوری از علم و ادب متهم نکنید که واقعا نا مردیه.
پنجم الان قصد دارم آن بخش مورد الذکر در بند چهارم را به چند خطی نوشته متبرک کنم.جای شما خالی هم زمان با خارج شدن از مشهد در مسیر سفر تهران و جمکران و شمال خواندن آخرین اثر رضا امیر خانی عزیز به نام "جانستان کابلستان " را آغاز کردم و جالب این که دقیقا با ورود به مشهد آخرین خطوط این کتاب را هم خواندم و به عبارتی به پایان آمد این دفتر.این طور شد که عملا سفر داخل کشور ما به لطف وجود این کتاب با چاشنی شهرهای هرات و کابل و مزار شریف افغانستان توام شد و لذت سفر نیز رسید به دو چندان.
مثل همیشه ( به استثنا ناصر ارمنی) از خواندن کتاب های رضا امیر خانی لذت بردم .البته این بار لذتم با یک وسوسه عجیب برای سفر به کشور دوست و همسایه و به قول رضا امیر خانی آن قسمت از پهنه فرهنگی میهن مان همراه شد.
تا دیر نشده باید بگویم که جانستان کابلستان روایت سفر رضا امیر خانی به کشور افغانستان در سال ۸۸ است که به نوشته خود نویسنده به نوعی برای فرار از شرایط اسف ناک بعد از انتخابات و افرادی که یک ریز دنبال موضع گرفتوندن این و اون بوده اند انجام شده است.
امیر خانی در این کتاب حدوداْ ۴۰۰ صفحه ای روایت سفر خودش را از چند روز قبل سفر با سعود به دماوند آغاز کرده است و در ادامه ماجرای حضور در مشهد و بعد از آن هم هرات ، کابل و مزار شریف را همراه با تفسیر ها و تحلیل هایش نقل کرده است.
البته فصلی هم در این کتاب با عنوان " انتخاباتیات " آمده که نویسنده در آن ۴ انتخابات ریاست جمهوری که در سال ۸۸ در خاور میانه برگزار شده را مورد بحث و تحلیل قرار داده است.جالب این که رضا امیر خانی در زمان برگزاری یا حول و حوش آن در همه این کشورها حضور داشته است!
روایت سفر امیر خانی از افغانستان علاوه بر بازی های زیبای کلامی و نگارشی نویسنده ، تحلیل ها و تفسیرهای زیبایی را هم در زمینه های قرابت فرهنگی ایران و افغانستان مسائل زبانی در دو کشور نوع رفتار دولت آمریکا و کشورهای غربی و مسائل گوناگون فرهنگی و اجتماعی مربوط به افغانستان در خود جای داده است که خواندن همه آن ها خالی از لطف نیست.هرچند اصل ماجرای سفر نیز با توجه به اتفاقات جالبی که در آن به وقوع می پیوندد جذابیت های خاص خود را دارد.
در نهایت ضمن تاکید براین که نقدهایی هم به این کتاب دارم و به دلیل نقاط قوت زیاد موجود به آن ها اشاره نمی کنم ِ، شما را به خواندن این اثر دعوت می کنم.