یک: به شدت معتقدم در همه جریان های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بچه های جبهه انقلاب باید در خط مقدم مطالبه حضور داشته باشند و خواسته های به حق مردم را در بخش های مختلف حاکمیت پیگیری کنند.
دو: برای اینکه یک نظام دموکراتیک برپا شده مبتنی بر اصل تفکیک قوا را تخریب و به مرحله براندازی نزدیک کنید، بیش از همه باید توانتان را بر تخریب قوه قضائیه آن متمرکز سازید. به این ترتیب ضمن خدشه دار کردن اصل عدالت در این ساختار حاکمیتی، نقطه امید مردم را هم از بین می برید و خیلی راحت می توانید به هدفتان برسید. این یک اصل اثبات شده است.
سه: در ماجرای دکتر حسن عباسی و صدور حکم زندان برای ایشان به جرم توهین به رئیس جمهور بنده هم مثل خیلی از دوستان مخالف این حکم هستم و عمیقا معتقدم توهین های حسن روحانی و اطرافیانش به منتقدان به مراتب زننده تر و بیشتر بوده و باید رسیدگی شود.
چهار: این روزها رصد نحوه عمل جریان های معاند جمهوری اسلامی به خوبی نشان می دهد که همه توان بدخواهان ملت برای خدشه به نظام پای کار آمده و این موضوع پیش از هر چیز نشانگر قدرت، اثرگذاری و جایگاه مهم نظام در عرصه بین المللی است. اما در این بین به طور مشهودی قوه قضائیه مورد هجمه واقع شده و با نگاهی به بند دوم یادداشت متوجه می شویم که ریشه این موضوع کجاست. در همین شرایط قوه قضائیه هم مثل خیلی از بخش های نظام دارای ایراداتی است که از قضا تاثیر به سزایی در ایجاد نارضایتی مردمی ایفا می کند و بر اساس اصل اول همین یادداشت جبهه انقلاب باید مطالبه گر رفع این مسائل باشد. با این تضاد چه باید کرد؟
پنج: متاسفانه خیلی ها وقتی وارد میدان مطالبه می شوند، ژست منتقد محض به خود می گیرند و هر نقطه ضعفی در گوشه و کنار را برجسته و در بوق و کرنا می کنند. در حالی که مطالبه گری واقعی به ویژه با نگاه اصلاح گری و انقلابی دو مرحله دارد؛ طرح نقاط ضعف در راستای اصلاح و تمجید از نقاط قوت. در این فرایند ما معمولا مرحله دوم را فراموش می کنیم و در موضوع حساسی مثل قوه قضائیه رسما در پازل دشمن قرار می گیریم و با تخریب یکی از ارکان مهم نظام، بستر پیشرفت نقشه های معاندان را فراهم می کنیم. بماند که خیلی از مسائل مطرح درباره قوه قضائیه اساسا ریشه در دیگر بخش های حاکمیت دارد و این قوه مسئول مستقیم آن نیست.
شش: راهکار این است؛ نقاط قوت را ببینیم و از تلاش های ارزشمند صورت گرفته در زمینه های مبارزه با مفاسد اقتصادی، محاکمه دانه درشت ها، برخورد با عوامل فساد و ... تمجید کنیم و در عین حال در مسئله ای مانند موضوع دکتر عباسی و بسیاری مسائل دیگر که شمول اجتماعی بیشتری هم دارد، پرچم مطالبه را بلند کنیم و به نقد عوامل مخرب بپردازیم.
یک تیم شاید با یک سبک بازی عاریه ای بتواند به موفقیت های مقطعی برسد، اما حتما برای تداوم موفقیت و رسیدن به قله های بالاتری از افتخار و اقتدار، حتما نیازمند «فلسفه فوتبال» متناسب با ظرفیت های ذاتی خودش هست.
شاید عده ای فکر می کنند ظرفیت های یک تیم فوتبال، چه در رده ملی و چه باشگاهی، صرفا بازیکنان و طرفداران و امکانات سخت افزاری آن هاست. اما مسئله مهم تری وجود دارد که هرچند در تعامل با این ظرفیت های عینی شکل می گیرد، اما فراتر از آن ها نقش بازی می کند؛ ذهنیت و یا ایده بازی.
فوتبال آلمان برای همه ما تصویر گر یک بازی ساختار مند است و برزیل یادآور فوتبال خلاقانه با نمایش های ناب ستاره هایی مثل پله و زیکو و رونالدو و رونالدینیو و ریوالدو است. اسپانیا را هم همه با تیکی تاکا می شناسیم و بازی روان فوق ستاره هایش که همیشه دست بالا را در میانه میدان و بازی سازی داشته اند.
اما فلسفه فوتبال ما چیست؟ ما برای اینکه سقف آرزوهایمان را از سعود به دور حذفی جام جهانی بالاتر ببریم و بتوانیم ذات فوتبال خودمان را به نمایش بگذاریم و در عین حال از تماشای بازی تیم ملی مان لذت ببریم، باید سراغ چه نوع فوتبالی برویم؟
طی هفت سالی که کیروش سکان هدایت تیم ملی ایران را به دست گرفته، فوتبال دفاعی تمام عیار، چیزی شبیه به یونان 2004 را از تیم ملی شاهد بوده ایم و در دو جام جهانی و یک جام ملت ها از بازی تیم ملی به دلیل جنگندگی بازیکنان و تلاششان و البته نمایشی کم نقص از فوتبال دفاعی رضایت داشته ایم. اما یک نگاه واقع بینانه اثبات می کند که «بازنده سربلند» میدان های بزرگ بهترین توصیف برای این سال های فوتبال ما بوده است.
ما برای اینکه از این مرحله عبور کنیم باید در فلسفه فوتبال خودمان بازنگری کنیم و به سراغ سبکی از بازی برویم که هم بازیکنانمان توانایی هایی بیشتری برای ارائه اش داشته باشند، هم باشگاه ها بتوانند در توسعه آن همراه شوند، هم هواداران از ارائه آن احساس افتخار کنند و هم نتیجه اش برای ما خوشایند باشد.
همه این ها را گفتیم تا برسیم به کرواسی. کروات ها نمونه خوبی هستند برای فلسفه فوتبالی که می تواند فوتبال ایران را به دنیا عرضه کند؛ آن ها نه مثل برزیل و آرژانتین متکی به خلاقیت های فردی بازکنانشان هستند، نه به اندازه اسپانیا در تیکی تاکا و بازی گردانی افراط می کنند و نه به اندازه آلمان فوتبال خسته کننده و ساختاری ارائه می دهند.
فوتبال کرواسی جایی میان همه این هاست. آن ها پیش از هر چیز تیم هستند و به عوامل شکل دهنده روحیه تیمی هم چون تعصب، تلاش و دوندگی پایبندند. چه آنکه نشان دادند با وجود سه بازی سخت و نفس گیر 120 دقیقه ای، در بازی فینال هم مجموعا بیشتر از فرانسه قدرتی و سرعتی دویدند و جنگیدند.
کروات ها در عین حال اما از خلاقیت های فردی بازیکنانی مثل مودریچ، مانژوکیچ، ربیچ، راکیتیچ، ویدا و ... هم در خدمت تیم استفاده می کنند و هیچ وقت آن ها را مثل جهانبخش و آزمون در تیم ملی ما محصور در ساختارهای تیمی نمی گذارند.
برگردیم به ظرفیت های فوتبال خودمان. همه ما به عنوان یک هوادار فوتبال دلمان می خواهد که نمایشی تهاجمی از تیم ملی مان ببینیم و اگر کمی منصف باشیم در این سال ها همیشه مربیان دارای تفکرات دفاعی در تیم های باشگاهی مان را با عباراتی مثل ضد فوتبال، دفاع اتوبوسی و حتی ترسو به تیغ نقد انداخته ایم. از طرف دیگر، بازیکنانی داریم که در مواقع حساس می توانند گره گشا باشند و با خلاقیت فردی در خدمت تیم، نقش افرین باشند. از طرف دیگر فوتبال ما نه مثل آلمان و اسپانیا منظم است و نه مثل کشورهای درجه دو آمریکای جنوبی شلخته و بی نظم. فوتبال ما خیلی شبیه است به فوتبال کرواسی.
این ها را هم که کنار بگذاریم یک انگاره دیگر برای اثبات شباهت فلسفه فوتبال واقعی ما با کرواسی وجود دارد و آن حضور پر تعداد و البته موفق مربی های کروات در فوتبال ایران است. مربیانی مثل برانکو و کرانچار که با فهم صحیح از ظرفیت های فوتبال ایران تیم هایی ساختند که برای موفقیت، نمایش زیبای فوتبال ایرانی را فراموش نکردند.
پ.ن:
منتشر شده در کاپیتان
فردوسی اسطوره همه ماست
در این سال ها خیلی ها تلاش کرده اند که مشهد را به مرکز تقابل دو قطبی های انقلابی و ضد انقلابی یا حتی دینی و غیر دینی بدل کنند. در این بین اما جریاناتی با طراحی خیلی دقیق و زیرکانه به دنبال این بوده که با ایجاد دو قطبی های غلط، جریان مومن و انقلابی را در تقابل با مفاهیمی که اصالتا دینی و انقلابی هستند، قرار دهد و در نهایت تصویری متحجرانه و منزوی از عناصر جبهه انقلاب به جامعه عرضه کند.
یکی از این دو قطبی ها که اخیرا خیلی ها با کنش های عملیاتی و رسانه ای به دنبال برجسته کردن آن هستند، امام رضا علیه السلام و حرم مطهر در برابر فردوسی و آرامگاه حکیم پرآوازه ایرانی است. شکی نداریم که در بررسی مرتبه ای هیچ تناسبی بین وجود مقدس حضرت رضا علیه السلام و بارگاه منور ایشان با حکیم فردوسی و آرامگاهش نیست. اما مسئله ای که بسیار اهمیت دارد، همگرایی و همسو بودن این دو مفهوم است.
در توضیح این موضوع اگر جست و جوی کوتاهی در بیانات مقام معظم رهبری با کلید واژه «فردوسی» و «شاهنامه» داشته باشیم، با مواردی مواجه می شویم که بسیار قابل تامل است:
- شاهنامه فردوسى پر از حکمت است. او انسانى بوده برخوردار از معارف ناب دینى. (24/5/90)
- اگر کسى به شاهنامه نگاه کند، خواهد دید که یک جریان گاهى باریک و پنهان و گاهى وسیع، از روح توحید، توکّل، اعتماد به خدا و اعتماد به حق و مجاهدت در راه حق در سرتاسر شاهنامه جارى است. این را مىشود استخراج کرد، دید و فهمید. مخصوصاً بعضى از شخصیتهاى شاهنامه خیلى برجسته هستند که اینها را باید شناخت و استخراج کرد. من یک وقت گفتم که «اسفندیار» مثل این بچه حزباللّهیهاى امروز خود ماست! در فرهنگ شاهنامه یک حزباللّهىِ غیورِ دینخواهِ مبارز وجود دارد. بله؛ این کارها را شما بکنید تا دیگران نکنند. شما که نکردید، دیگران میکنند. (7/11/81)
- اول انقلاب عدهیی از مردمِ بااخلاصِ بیاطلاع رفته بودند قبر فردوسی را در توس خراب کنند! وقتی من مطلع شدم، چیزی نوشتم و فوراً به مشهد فرستادم؛ که آن را بردند و بالای قبر فردوسی نصب کردند؛ نمیدانم الان هم هست یا نه. بچههای حادی که به آنجا میرفتند، چشمشان که به شهادت بنده میافتد، لطف میکردند و میپذیرفتند و دیگر کاری به کار فردوسی نداشتند! حقیقت قضیه این است که فردوسی یک حکیم است؛ تعارف که نکردیم به فردوسی، حکیم گفتیم. الان چند صد سال است که دارند به فردوسی، حکیم میگویند. حکمت فردوسی چیست؟ حکمت الهیِ اسلامی. (5/12/70)
ایشان هم چنین در 19/4/75 پس از بازدید از مجموعه آرامگاه فردوسی در توس یادداشتی که به یادگار گذاشتند بر ضرورت احیای این مکان هم تاکید کردند و چنین نوشتند: «خدا را شکر که در حاشیهی زیارت تابستانی مشهد مقدس رضوی علیهآلافالتحیه توفیق بازدید از مقبرهی فردوسی بزرگ و نامدار در شهر تاریخی و پرقصهی توس نیز دست داد. اگرچه در گذشته آن مقبره و برخی یادگارهای تاریخی دیگر موجود در آنجا را دیده بودم، امّا این بار هم بخاطر اهتمام به جانب مهمّ فرهنگی و تاریخی آن، و هم بهخاطر کارهای خوب آبادانی و زیباسازی که در آن انجام شده است، و هم نیز به خاطر خبرهای اسفانگیزی که از غارت ذخیرهی کمنظیر موجود در این منطقه به من رسیده بود، آن را با دقّتی بیشتر و با انگیزه و میل و شوری مضاعف نگاه کردم، و اکنون احساس من آن است که دولت موظف است با همّت به کار در این بخش بپردازد و آن چه تاکنون شده بسی کمتر از اندازهی بایسته است.. به امید دنبالگیری و با سپاس از مسئولان و پژوهشگران»
مجموعه این موارد نشان می دهد که نه تنها وجود فردوسی و آرامگاهش در مشهد تقابلی با هویت فرهنگی و تاریخی شهر ندارد، که در صورت طراحی مناسب می تواند به عنوان یک ظرفیت هم افزا در راستای نمایان کردن حکمت اسلامی و تمدن کهن ایران اسلامی به جهانیان موثر واقع شود.
اما بی تدبیری و ضعف مدیریتی در تمام این سال ها منجر به آن شده که منطقه توس و حتی مجموعه باغ آرامگاه فردوسی و ظرفیت های بی بدیل نزدیک به آن هم چون ارگ تاریخی، شهر پاژ و ... همگی در شرایطی به دور از شان فردوسی و مشهد پذیرای زائران باشد و امروز هم جریانی در شهر، همت خود را به کار بسته تا با بهره برداری سیاسی از حکیم فردوسی، این اسطوره تمدن اسلامی و ایرانی را به نقطه تقابل با هویت فرهنگی و تاریخی شهر مشهد بدل کند و زمینه فعالیت های سیاسی خود را فراهم آورد.
جدای از این جنبه فیزیکی، هم چنان ضعف فعالیت های فرهنگی و هنری با نگاه به گستره فراملی درباره مسائل مرتبط با فردوسی، شاهنامه و ادبیات فارسی در شهر مشهد به طور جدی احساس می شود.
این در حالی است که فردوسی یکی از بهترین زمینه ها برای تقویت وحدت ملی و ارائه ظرفیت های ارزشمند و اصیل ادبیات فارسی، حول محور شخصیتی با بن مایه حکمت اسلامی را در اختیار ما قرار داده و ضروری است همه جریان ها و افراد دلسوز شهر و علاقه مند به تمدن و فرهنگی اسلامی و ایرانی در نکوداشت و پاسداشت این شخصیت فرزانه و احیای مجموعه اماکن منتسب به او کوشا باشند. به شرط آن که فراموش نکنیم، فردوسی اسطوره همه ماست ...
گفتمان سازی فراتر از شعار
انتخابات اردیبهشت ماه سال 1396 هرچند با شکست ظاهری جبهه انقلاب اسلامی به پایان رسید، اما ظرفیت های عظیمی را در این جریان ایجاد و همگرا ساخت که می تواند نوید بخش آینده ای روشن و موفق برای بدنه مردمی پایبند به ارزش های امام راحل و مقام معظم رهبری باشد؛ به شرط آنکه اصلاحاتی ساختاری، محتوایی و عملکردی در این جریان اصیل و توانمند به وجود آید و کاستی های موجود را برطرف سازد.
در مجموعه یادداشت هایی تحت عنوان «افق های پیش روی جبهه انقلاب» ضمن نگاهی به شرایط آینده جبهه انقلاب اسلامی، ملزومات حرکت رو به پیشرفت این جریان را مرور می کنیم.
مسئله اول؛ گفتمان
نهضت اسلامی مردم ایران از بدو شکل گیری در سال 1342 همواره شعارهای کلیدی و روشنی را به عنوان خط مشی و راهبرد خود مطرح ساخته و توانسته جریان عظیمی از مردم ایران اسلامی و به تبع آن جهان اسلام را با خود همراه سازد. شعارهایی که سال 57 در سه عبارت محوری «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» خلاصه شد و نهضت مردم مسلمان ایران را به رهبری خمینی(ره) کبیر به ثمر نشاند.
امروز اما جبهه انقلاب پس از گذشت 4 دهه از عمر انقلاب اسلامی با مسائلی جدید رو به روست و موظف است این مسائل را با آرمان های اصیل انقلاب اسلامی تطبیق داده و در قالب گفتمانی متقن، اجرایی و قابل فهم برای عامه مردم عرضه کند.
مسائلی هم چون اقتصاد مقاومتی، مدیریت جهادی، فرهنگ انقلابی، حمایت از مستضعفین، عزت، حکمت و مصلحت در سیاست خارجی و ... تا کنون در قالب شعارهایی از سوی عناصر جریان انقلاب در گوشه و کنار مطرح شده، اما همه آن ها نیاز به تفسیر دقیق، سند سازی و تبیین عمومی دارد و تنها در این صورت می تواند به مولفه هایی قابل فهم و پذیرش برای عامه مردم تبدیل شود.
از سوی دیگر نسبت جبهه انقلاب با مسائلی هم چون هنر، آزادی، ابزارهای نوین رسانه ای، حقوق بشر و ... باید به گونه ای دقیق تبیین و تفسیر شود تا نه تنها هواداران این جریان به منظومه منسجمی از گفتمان قابل دفاع دست یابند که طیف خاکستری جامعه نیز باور کنند با جریانی دارای برنامه و نظر در حوزه های مختلف مواجه هستند.
آنچه تا کنون در حوزه گفتمان سازی از جبهه انقلاب شاهد بوده ایم، بیشتر معطوف به طرح شعارها و بیان نکاتی پراکنده بوده، در صورتی که نیاز امروز تعریف دقیق نظرات کلان و انسجام بخشی به آن هاست.
ظرفیت های انسانی ارزشمند در جریان انقلابی حضور دارند که در صورت تقسیم وظایف و ساختار سازی مناسب می توانند این مسیر را پیگیری کنند و به نتیجه برسانند.
گویند که روزی شخصی از ملا نصر الدین پرسید: مرکز زمین کجاست؟ ملا گفت: دقیقا همینجا که من ایستاده ام!
مرد گفت: مبنای این گفتار چیست؟ ملا پاسخ داد: اگر شک داری برو اندازه بگیر.
ماجرای این روزهای جامعه ما خیلی شده است شبیه به این حکایت. عده ای شده اند معتدل و هر کس که جز نظر آن ها دارد، چون در اعتدال نیست بر افراط است!
البته این ختم ماجرا نیست. چراکه اگر این افراطی ها تا چند روز قبل فقط از سر مرض افراط نقدهایی را به جماعت معتدل مطرح می کردند، حالا به درد لاعلاج بی سوادی هم گرفتار آمده اند و از روی بی سوادی به جماعت اندیشمند و دانشمند معتدل انتقاد می کنند.
افزون بر این از آنجا که «هر دم از این باغ بری می رسد»، کار به تندروی و بی سوادی هم ختم نمی شود و به تازگی درمیابیم که هر کس کام به نقد گشاید در زمره 49.5 درصد قانون گریز و ایضا انسان های حسود نیز قرار دارد و احیانا با ادامه این روند تا چندی دیگر خواهیم دریافت که منتقدان اساسا چهارپایان انسان نمایی هستند که از سر بی شعوری و نفهمی و حیوان طینتی سخن می گویند.
این ها البته در تاریخ ایران و حتی در تاریخ انقلاب اسلامی کم سابقه نیست. در سال های دور پادشاهان که برای خود «فره ایزدی» قائل بودند تمام منتقدان و مخالفان خود را به کام مرگ می کشاندند و دیکتاتوری خود را با این نوع از تخطئه به نمایش می گذاشتند و در همین سال های اخیر هم عده ای چه در دوران سازندگی، چه در دوران اصلاحات و چه در دولت مهرورزی مخالفان خود را با عناوین مختلف از دشمنی با خدا گرفته تا آقا زاده و فتنه گر و ساکت فتنه و دشمن ملت مجبور به سکوت می کردند.
اما بدون تعارف باید گفت که هیچ گاه استفاده از تکنیک «تخطئه» برای سیاه نمایاندن منتقدان و به حاشیه کشاندن آن ها تا این حد در تاریخ انقلاب اسلامی سابقه نداشته است.
این رفتارها زمانی ناپسند تر جلوه می کند که دولتی با شعارهای آزادی بیان و تدبیر و اعتدال بر سرکار آمده و از آن ها به حد اعلا برای تخریب منتقدانش استفاده می کند. ناپسندتر آنکه این دولت درحالی که کتر از 6 ماه عمر دارد، این چون بر منتقدان می تازد و در همین ابتدای راه عرصه را بر آن ها به تنگ می آورد.
مخلص کلام توصیه برادرانه است به آقای رئیس جمهور و دولت محترم. همانطور که همه می دانیم دیکتاتوری در هیچ شکل و شمایلی پسندیده نیست و هرقدر هم که با ظواهر زیبا رواداشته شود، جامعه را به سمت انحطاط و دیکتاتورها را به سوی نابودی میل خواهد داد. پس چه خوب است که از همین ابتدای راه رویه اصلاح کنیم و دست برداریم از «دیکتاتوری تخطئه»