عارفانه هاي حاج رجبعلي دهنوي پدر 3شهيد و 2 جانباز
گفت وگويمان به لحظه هاي پاياني نزديک مي شود. کم کم غصه جدايي از اين خانه پرنور ومحبت دارد در دلمان جا خوش مي کند. چه قدر دل کندن از اين جا سخت است. انگار دل هايمان گره خورده است به خاک اين جا، به در و ديوار ساده خانه قديمي حاج آقاي دهنوي، به لحن مملو از محبت و عرفانش وقتي که توصيه مي کندمان به کار براي رضاي خدا، به انجير و سيب و شيريني هايي که حاج آقا در ظرف هاي ساده اش برايمان آورده است و از همه مهم تر به خودش که نه سواد چنداني دارد و نه جسم توانمندي اما کوه عرفان است و درياي محبت.ما که وقتي به اين خانه آمديم خبرنگار بوديم حالا بيشتر شبيه شاگرداني شده ايم که در محضر استادي بزرگ به تلمذ نشسته اند.از حاج آقاي دهنوي مي خواهيم برايمان دعا کند، اما او نکته اي را بيان مي کند که بازهم تا عمق جان ما را متاثر مي کند. من چه دعايي بکنم براي شما. ببينيد! امام زمان (عج) دعا مي کنند، ائمه اطهار (ع) دعا مي کنند. رهبر انقلاب دعا مي کنند، خيلي از آدم هاي خوب دعا مي کنند، اين همه نماز جماعت مي خوانند و بعدش دعا مي کنند. اين ما هستيم که بايد کاري کنيم تا دعاها شامل حالمان شود.
این مطلب در ۲ بخش داخل سایت روزنامه منتظر شده که من لینک هر ۲ بخش را گذاشتم.
۱- http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084704&type=9&year=1390&month=6&day=31
۲ - http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084705&type=9&year=1390&month=6&day=31
ساده نمي توان از کنارش گذشت، هر چند سال ها ساده گذشته ايم. به آساني نمي توان تحملش کرد، هر چند سال ها فکرش را هم نکرده ايم و از اين مهم تر ساده نمي توان دينش را ادا کرد، هر چند سال ها حتي قصد ادا کردنش را هم نکرده ايم. آري! من که حالا اين جا در جمع خانواده اي داراي ۳ فرزند شهيد هستم مي فهمم که سال ها مديون بوده ام، ولي...! اين جا انسان احساس کوچکي مي کند، البته «کوچک» اين جا واژه «کوچکي» است. شايد بتوان اسمش را گذاشت حقارت! آخر در اين شرايط انسان مي شود ذره اي در برابر کوه. کوهي از استقامت، کوهي از ايثار و کوهي از عشق. وقتي مادر شهيد به تو مي گويد با شنيدن خبر شهادت سومين فرزندش سر به سجده شکر گذاشته است، تمام معادلات مادي بر هم مي خورد. آن گاه که پدر شهيد از روزهاي تشييع پيکر و برگزاري مراسم ختم فرزندان شهيدش ياد مي کند و مي گويد:«براي شاد نشدن دل ضدانقلاب کوچک ترين ضعفي از خود نشان ندادم» نمي داني ديگر چه سوالي بپرسي. فقط يک نکته را خوب مي فهمي؛ خيلي بزرگند و خيلي کوچکي.
اين جا خانه اي است در همين حوالي، در همين شهر، در خياباني مزين به نام «شهيدان اعتمادي»، حاج آقا و حاجيه خانم اعتمادي که امروز در گذر سال ها گرد سپيد تجربه را روي سر و روي خود مي بينند، در اين خانه زندگي مي کنند. خانه اي که عطري خاص و شميمي پراحساس دارد. هنوز هم خانواده اعتمادي حضور محمد، علي و حسن را در خانه احساس مي کنند. حالا هم با گذشت ۲۵ سال از شهادت آخرين فرزند شهيد خانواده، «محمدجواد»برادر کوچکتر که در آن روزهاي نوجواني متکي به برادرانش بوده است، جاي خالي آن ها را به خوبي حس مي کند. اين را مي شود در آن لحظه اي فهميد که «محمدجواد» اشک مي ريزد و خاطره مي گويد و يا آن هنگام که بغض کلامش را قطع مي کند. من و تعدادي از همکارانم امروز به جمع خانواده شهيدان اعتمادي آمده ايم تا بشنويم از زندگي خانواده اي که ۳ جوانش را در راه اعتلاي انقلاب ما و حفظ نظام ما داده است.
این مطلب هم در ۲ بخش سایت منتشر شده است:
۱- http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084706&type=9&year=1390&month=6&day=31
۲- http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084707&type=9&year=1390&month=6&day=31
صداي سوت خمپاره ۱۲۰ از چپ و راست همه را متفرق مي کرد. حاجي فرياد زد: «سنگر بگير... بخواب...»
لحظه به لحظه تعداد خمپاره ها و گلوله هايي که از آسمان مي باريد، بيشتر مي شد. جهنمي شده بود خط آن روز. همين طور که به سمت سنگر مي دويدم با شنيدن صداي سوت خمپاره هر چند قدم يک بار خودم را به زمين مي انداختم و خيلي سريع بلند مي شدم و دوباره مي دويدم. در ميانه هاي راه بود که چشمم به سعيد افتاد. انگار نه انگار که اين جا خط مقدم است و از زمين و آسمان گلوله مي بارد. نشسته بود توي بولدوزرش و داشت خاک ريز درست مي کرد. با خود گفتم: «اين بنده خدا فکر کرده اين جا کارگاه ساختمانيه!»
فقط ۶-۵ قدم تا سنگر فاصله داشتم که يک خمپاره راست آمد خورد جلوي در سنگر و همه چيز را خراب کرد. گمان کردم که ديگر وقت شهادت ما هم رسيده است. اما آن جا دوباره سعيد توجهم را جلب کرد. بيلش را پر کرده بود و داشت به من نزديک مي شد. خيلي سريع خودش را به يک قدمي ام رساند و دکمه تخليه بيل مکانيکي را فشار داد. ديگر متوجه نشدم که چه اتفاقي افتاد. دو پا داشتم و دو پاي ديگر هم قرض گرفتم و خودم را به پشت خاکريز رساندم. سرم را برگرداندم که از سعيد تشکر کنم. اما ديدم که بيل بولدوزرش همان جور وسط زمين و آسمان مانده و خودش هم سرش را گذاشته است روي فرمان بولدوزر...
سنگر سازان بي سنگر! امروز ۲۴ سال از پايان جنگ تحميلي مي گذرد. اما در تمام اين سال ها کسي تعبير زيباتري از اين عبارت امام(ره) براي سلحشوران جهادگر پيدا نکرده است. همان مردان بي باک عرصه سازندگي و پيکار که گستره جهاد را از دل مناطق محروم تا خط مقدم جبهه کشاندند و فرهنگي ماندگار را خلق کردند.
http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084696&type=9&year=1390&month=6&day=31
ارتش : سرفراز از جنگ دیروز ، بصیر در جنگ امروز
فقط ۲ سال از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته بود و هيچ کس فکرش را هم نمي کرد که يک نظام ۲ ساله بتواند ارتشي قوي با سازماندهي منسجم را به ميدان نبرد بفرستد. منطق هم همين را مي گفت. ارتشي که ۲ سال قبل به طور کامل متحول شده بود و پس از جدا شدن برخي فرماندهان و نيروهاي منافق و خائن، با فرماندهي و رزمندگي نيروهاي مومن و معتقد به خط امام روح ا...فعاليت مي کرد، حالا بايد عازم ميدان پيکاري سخت و گسترده براي دفاع از تمام ارزش هاي اين آب و خاک در برابر تمام جهان کفر مي شد. اما ارتش ما اثبات کرد که «ارتش حزب ا...» است. آن روز غيورمردان مومن ارتش اين مرز و بوم با دست خالي و عزمي راسخ ايستادند و جانانه ترين دفاع ممکن را به منصه ظهور رساندند. آن روز ارتش ما افتخارآفرين شد و با تقديم ۴۸ هزار شهيد در راه دفاع از خاک و ارزش هاي ميهن اسلامي نام خود را جاودانه ساخت. امروز نيز ارتش ما آماده تر و قدرتمندتر از هر زمان ايستاده است و سرود حضور خود را با نواي امنيت و آرامش براي همه ايرانيان در جاي جاي کشور طنين انداز مي کند. آن چه در گفت وگوي ما با حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد علي آل هاشم نماينده ولي فقيه و رئيس سازمان عقيدتي سياسي ارتش جمهوري اسلامي ايران مطرح مي شود نيز مبين همين مطلب است. او در اين گفت وگو ضمن تبيين نقش و جايگاه ارتش در سال هاي دفاع مقدس از تاثيرگذاري ويژه روحانيون در روند پيروزي هاي جنگ تحميلي هم سخن مي گويد و در نهايت بر اين نکته تاکيد مي کند که ارتش در جنگ نرم امروز نيز بصير و مقاوم ايستاده است.اهميت آگاهي کامل نيروهاي مسلح از مسائل سياسي نيز محور ديگري از سخنان حجت الاسلام والمسلمين آل هاشم در اين گفت وگوست.
http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084690&type=9&year=1390&month=6&day=31